2777
2789
عنوان

چنوقت یبار میرید خونه مادرشوهراتون ؟؟؟

| مشاهده متن کامل بحث + 637 بازدید | 55 پست

والا هر روز یا روز درمیون ی سلامو حداقل میکنیم.من دوس دارم هفته دویا سه بار بریم ولی شوهرم میبرتم دیگه 😢😢....گاهی اونا زنگ میزنن گاهیم خودمون میریم.بیشتر خودمون

میشه برا بچم دعا کنی....

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

دیگه وقتی یک شب در میون میرم قاعدتا حکم مهمون و ندارم و کمکش میکنم

البته نه اینکه مادرشوهرم بشینه کار نکنه من در واقع سفره رو کمک میکنم میندازم و جمعش میکنم ظرفا رو هم بیستر اوقات نمیذاره من بشورم خودش میشوره

گاهگاهی که دلم میگیرد پیش خود میگویم آنکه جانم را سوخت یاد میارد ازین بنده هنوز

هفته ای یکی دوبارو میریم بستگی به کار شوهرم داره دیگه شوهرمم زنگ میزنه به مامانش معمولا

اینجا به تو از عشق و وفا هیچ نگویند         چون دغدغه ی مردم این شهر  حجاب است           هر جای جهان مرتبه ی زن بلند است            درکشور من زن مثل میت به حساب است...
وقتی میرید کمک هم میکنید ؟ ظرف ها را کی میشوره ؟


خواهر شوهرام  مادر شوهرم کار نداره کی کار میکنه کی نه اگه هم ما نکنیم خودش میکنه 

سعی میکنم با هر کسی مثل خودش رفتار کنم   پس باهام خوب باش تا باهات خوب باشم    

ما دو هفته یه بار چون شهر دیگه هستن معمولا چون راهمون دوره دو روز میمونیم اما میگم شوهرم تنها بره نمیره میگه باید باهم بریم منم حوشم نمیاد ببینم ریخت مامانشو

خدایاشکرت

نمیرم دیگه خدارو شکر رابطمون قطع شده! اون موقغ ام براش زیاد حمالی کردم که خیلی پشیمونم

من حال کسی رو که ناخواسته باردار شده و کلی غصه میخوره نمیفهمم همونطور که اون حال من برای به آغوش کشیدن بچه ای که نمیخوادش دارم رو نمیفهمه....اون غصه میخوره چون برای لحظه های نبود بچه دنیایی ساخته همونطور که من برای بودن بچه دنیاهامو می سازم...یه روز دیر شدن موعد پریودی برای اونا معنی گرفتاری و اضطرابه اما برای من پر از تخیل و رویاست...اون با دیدن اولین قطره خون خوشحال میشه و من کاخ آرزوهام نابود میشه...دلم میخواست برای بچه ام یه مادر جوون باشم اما دست تقدیر قوی تر از آرزوهای منه...قدرت جنگیدن با تقدیر رو ندارم...تسلیمم...مجبورم که تسلیم باشم...😢برای آروم کردنم نگو خوشحال باش که بچه نداری و راحتی...آروم نمیشم عذاب میکشم، اگه نبود این نعمت راحتی داشت پس چرا دل من  آشوبه؟؟؟ دلم میخاد بوی تن بچه امو استشمام کنم،دلم میخاد بغلش کنم و لبهامو ساعتها روی گونه ی نرمش بذارم، دلم میخاد لحظه هام پر بشه از دغدغه ی شستن شلوار کوچولوی نی نیم😍، دلم پر میکشه واسه بازی نی نیم با بابای مهربونش، واسه اولین روز مدرسه اش، واسه قد کشیدنش، واسه کت و شلوار دامادیش و لباس سفید عروسیش، من هر روز با دنیایی که تو در واقعیت داری در رویاهام زندگی میکنم، ...لحظه هایی که برای تو گذراست برای من آرزوست...پس برام دعا کن💔بستن
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792