من که فکر میکردم سرطانی چیزی گرفتم رو به موت هستم
دو روز در خفا گریه میکردم نمیدونستم باید چی گذاشت که یه دستمالی چیزی پیدا میکردم میذاشتم
وای روم نمیشد به مامانم هم بگم.اخر سر اوضاع روحی داغونم رو دید پرسید گفتم هیچی من سرطان دارم 😭😭دارم میمیرم اینقدر خون رفته از من😁هیچی دیگه یه مختصر توضیحات داد مامانم و فهمیدیم چیه😅