این اتفاق برای ۲۸ صفره
من خالم اش میپزه مادر جونم اش میپزه ولی هرکس جدا و تو خونه خودش
مادرجونم دورش پره و خالم شوهرش فوت کرده و دوتا دخترهاش حامله اند و شوهر جفتشون هم ماموریت بودند
ما رفتیم کمک خاله م و خالم اش داذ برای مادرجونم که به خونه ما نزدیک تره داغ ببریم ا خودش تر وتمیز کنه
خالم زنگ زده به داییم که من دست تنهامم مادرجون که ۱۰ نفرو داره گفته بود به من چه خودت بپز هالمم حرصش گرفت و گفت اش نمبدم بهش و به من تاکید کرد اش رو که میبری به مادر جون بگو یه کسی نده
چون مادر جون من همش بین بچه هاش فرق میذاره و پسر رو برتذ میدونه درحالی که پسرهاش و عروسش هیچ کاری نمیکنند حتی پول بنزین ماشینشونو هم از مادرحونم میگیرند نگید که وای پسره باید بده!
۴تا پسر داره مادرجونم و۴تا دختر
پسرها همشون دستشون تو جیب مادرجونمه با این که یکی شون نوه ۱۲ساله داره و ۴تا پسرهاشم ازدواج کردند و اون دوتا که فوت کردند مادرجونم رفت ارثشو بخشید و اونا هم هنوز میاند پول بگیرند و... این که میگم خالم زنگ زد بهش برای کمک
یک دختر۱۸ساله داره و خونه نداره و تو یک سویت خونه مادرجونم زندگی میکنخ نه پول اب نه برق نه گاز حتی اجاره به بقیه میده که رو سهم ارث شون نشسته و ادعا مسلمونی هم داره همه خواهرا گفتند ما راضی نیستیم تو اونجایی ولی مهم نیست
زن بی نهایت بد دهن و بیشعوری داره مادرجونمم کتک زده یکبار ولی خب هنوز هست
القصه من رفتم اش رو بدم به مادرجونم که سلام و علیک کردم و اش رو نشونش دادم از اش خودش که مادرجونم تعارف نکرد و گفت پسرها همشو بردن:/ یعنی برای خواهرهاشون نگه نداشتند
من بک حالم که شهر دیگه سرطان داره و نمیتونست بیاد اون یکیم که اش داشت و مامان من که رفته بود کمک خالم و اون یکی خالمم که پای شوهرش شکسته بود نمیتونست بیاد
که برادرها به همین شوهرخالمم که میشخ تک شوهر خواهر که زنده است و بقیه فوت کردند هم کمک نکردند که هیچ
من با اشاره به مادر جونم گفتم به این ها اش ندخ خودت بخور
خیلی وقت ها دیدم مادرجونم گرسنه ست بوی غذا از اون ور میاد ولی یک بشقابم اینور نمیاره داییم و مادرجونم از ترس اینکه پسرهاش بیاند خونه روبگردند نمیمونه خونه ی ماها زیاد
بعد یک هو دیدم صدا میاد بیتا گه خورد
برگشتم دیدم زن داییم از تو پاسیو سوراخ کرده داره نگاه میکنه سریع برگشت
داشت داد می زد به داییم که گفته اش نده به این ها
منم داد زدم مگه من تورو خطاب قرار میدم که خودنو نخود هراش میکنی این ۱۲ساله که اینجایی هم پس همیشه گوش وایمیستی
شخصیت و شعور هم نداری
به مادرجونمم که سمعک داره گفتم و بلند گفتم عزیز خدا به دادت برسه
و در اومدم مامانم بیرون متتظرم بود گفتم بهش و اونم زنگ زد داییمو شست و گفت این همه سال نشستی و هیچکاری برای مادرت نکردی هربارم مابردیمش خونه مون
اومدی با دعوا بردیش که بتونی ازش پول بتیغی ما به زندگی تو کار داریم؟
پس چراا فضولی میکنی
باید پاشی از اونجا شکایت میکنم ازت
شخصیت نداری و...
خواستم بگم اینم عروس! همه عروسها خوب نیستند!