پس فردا میرم ایشالا بیمارستان.یه هفتم هست یا من شب میمونم خونه مامانم چون همسرم صبا میره سرکار یا مامانمینا صب میان پیشم تنها نباشم.فردا شب قراره مامانم بیاد پیشمون که پس فردا صب باهم بریم ایشالا.منم امشب رفتیم خونه مامانمینا نموندم گفتم بیام شب آخری با عشقم تنها باشم.اتفاقا کلی هم نازمو کشید و بوسم کرد قبل خواب.زیاد دسشویی میرم این آخری.اومدم برم دششویی دیدم آب قطعه.بدون آب هم عمرا نمیشد جمش کنم.برگشتم با آه و ناله بخوابم عشقم گفت چی شده گفتم آب قطعه.. شروع کرد غر زدن که میموندی پیش مامانتینا.. چرا اومدی.میگم بمون برا اینه و.. پاشد رفت پایین دوتا بطری آب پرکرد آورد(پمپ آب ساختنون خراب شده ظاهرا آب بالا نمیاد).گفت بیا همیناس.تا صب باز نری دسشویی من میخوام برم صب اداره.پتو و بالششم برداشت رفت تو اتاق تنها بخوابه گفت تو اینجا هرکار خواستی بکن.منم ناراحت شدم گفتم دوتا بطری آب آوردیا.. 😞😞😞.نرفتم دششویی.آبها موند همونجا دم در دششویی.اومدم بخوابم.شده تا صب بترکم نمیرم دششویی😖
شما بودین ناراحت نمیشدین؟😢