سلام من ۲۴ سالمه ..۵ سال بیشتره که ازدواج کردم ..پارسال حامله شدم دوقلوی دختر و پسر دارم که الان ۴ ماهشونه ..ازدواجم اجباری بود ..اما بعد از ازدواجم سعی کردم خودمو با شرایط وفق بدم ..همسرم مرد خوبیه و به نظرم یه مرد ایده آل واسه ی هر خانمی میتونه باشه ..اما یه مشکل بزرگ داریم ..اصلا تو زندگیه ما عشق معنایی نداره ..رابطه جنسیمون افتضاح به طوریکه همسرم میخواد بیاد سمتم نفسم میگیره ..فقط دوست دارم تموم بشه ..بارها هم بهش گفتم اما اهمیتی نمیده ...حالا رابطه فدلی سرم ..دیگه برام اهمیتی نداره ..چون تقریبا دیگه سرد مزاج شدم ..اما زندگی بدون عشق خیلی سختمه ..اصلا برای شوهرم اهمیتی ندارم ..البته به خورد و خوراکم خیلی اهمیت میده و هر لباسی که دلم بخواد هر قیمتی باشه برام میخره ..ولی اگه بحث طلاق پیش بیاد به راحتی میگه برو خونه بابات و طلاقت میدم ..با اینکه یه دوقلو هم براش اوردم
اينطوري كه ميگي شوهرت مرد خوبيه قدرشو بدون و بهش محبت كن اونم صد در صد جذبت ميشه آخه نميدونم اين عشق ...
خودمم نمیدونم .. خیلی ناراحتم ...بله همسرم مرد خیلی خوبیه ..واسه این زندگیمو تا الان خراب نکردم ...اما نمیدونم چرا نمتونم مثل بقیه زن و شوهرا باشیم ..چرا بقیه همو انقد دوست دارن ..ولی ما بود و نبودمون فرقی نداره واسه هم ...
شوهرتون هم نمیخواست با شما ازدواج کنه؟ کی وادارتون کرد چرا آخه؟
چرا اون مشکلی نداشت ..پدرم وادارم کرد ..متاسفانه پدرمم وادارم کرد بچه دار بشم ..و ادامه ی زندگی .هر بار که میگم طلاق میخوام پشتم باش ..میگه خاک تو سرت برگرد سر زندگیت ...بابامم وضع مالیش خوبه ..اصلا هم نمیخواد از سرش بازم کنه ..ولی دوست داره به جای بچه هاش خودش تصمیم بگیره
عشق رو خودت باید به وجود بیاری منم ازدواجم اجباری بود ولی الان عاشق شوهرمم اونم عاشقمه من ازدواجم با یه شرایط فوق العاده بد اتفاق افتاد.یادش میفتم نفسم میگیره
پدر خوبی برا بچه هات هست؟اگر هست پس برا بچه هات فداکاری کن ودیگه اسم طلاق رو نیار وآیندشونو تباه نکن چون با وجود تموم این چیزا داری میگی مرد خوبیه،یکم تو رفتارات تجدید نظر کن،مطمئنم همسرتم به محبت نیاز داره،مراقب باش،همین چیزا باعث میشه مرد از زن و خونش زده بشه و به سمت زنای دیگه کشیده شه و خیانت کنه.
پدر خوبی برا بچه هات هست؟اگر هست پس برا بچه هات فداکاری کن ودیگه اسم طلاق رو نیار وآیندشونو تباه نکن ...
آره پدر خیلی خوبیه ...مرد خوبی هم هست ..واسه من از نظر مالی چیزی کم نذاشته ..من مدیونشم ..اما این سردی و بی تفاوتیش اذیتم میکنه ..مثلا من اصلا گریه نمیکنم مگه اینکه دیگه خییییییلی خیلی اتفاق بدی بیوفته و ناراحت بشم اونم سالی یکبار شاید ..وقتی دلم میشکنه و گریه میکنم برلش درد ودل میکنم به جای اینکه آرومم کنه میگه خوبت بشه حقته ..لیاقتت اینه ..انقد از این رفتارش تعجب میکنم که همونجا اشکام خشک میشن .
این که خیلی سخت شد شوهرت هیچ جذابتی واست نداره حتی یه درصد؟؟؟
اوایل خوب بود اما الان هرچی فک میکنم حتی با یه رفتارش موافق نیستم انقد از هم فاصله گرفتیم ..مثلا خیلی شوخی های بیجا میکنه با خانم ها البته بی منظور..من خودم آدم سنگینی هستم اصلااااا با مردا شوخی نمیکنم و خیلی جدی هم ..هر چی بهش میگم دوست دارم با خانما شوخی نکنی چه دلیلی داره میریم هایپر با خانمه راهنما شوخی میکنی .. میگه عادتمه از بچگی من یه آدم اجتماعی ام ..دوست دارم با همه حرف بزنم و شوخی کنم ..
آره حالا خودمم دارم فکر میکنم کم کم دارم به این نتیجه میرسم که مشکل خودمم
از خودت شروع کن سعی کن محیط خونه گرم پر مهر باشه به خودت برس برای سرد مزاجیت راه حل پیدا کن سعی کن به شوهرت عشق بدی . اونوقت اگه درست نشد بگو من سعیمو کردم دیگه مقصر نیستم