دو ساعت و نیمه توی مرکز سونوگرافی نشستم. سه بار دکتر سونو کرده اما نی نی تکون نمیخوره و به اصطلاح پزشک نمیذاره اندازه گیری کنه . شیرینی و غیره هم فایده نداره . کلافه شدم و پر از استرس. کسی تجربه داره؟
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
بعضیا چند بار میرن و میان. بچشون خیلی تکون نمیخوره. بعضی مثل نی نی من از شدت تکون نمیتونستن جنسبتشو حدس بزنن. موج مکزیکی میرفت اون تو.
در قیامت گنهکاران گویند"افسوس بر من از کوتاهی هایی که در اطاعت فرمان خدا کردم و از مسخره کنندگان آیات او بودم"(سوره زمر آیه۵۶) سبقت از سایه ها به بیشتر دویدن نیست، به سوی نور که باشی سایه ها در پس تواند الله نورالسماوات والارض
خب تکون نخوره چه ربطی داره واقعا؟؟ من سر هردوتا بچم تکون نمیخوردن و حتی شوخی میکردم میگفتم خوابه نی نی
جایی که رفتی دکترش بیسواده برو یه جای خوب سونو کن
فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
برای ده ثانیه بخون فکر کن؛شمر،جانباز جنگ صفین ۱۳بارپای پیاده مکه رفته جا نماز آبکشیم بود ک هرکی میدید میگفت این پسر پیامبره!حر کیه؟سرلشکر ابن زیاده تو عمرش شاید یه رکعت نمازم نخونده (اصطلاح)راهو رو امام بست نزاشت مسیرشو عوض کنه!شمر برای لحظه ای فکر نکردن ب منفی بی نهایت رسید و حر برای لحظه ای فکر کردن ب مثبت بی نهایت!کی میدونه فکر کن!شاید منو تو دین دار شمشیر به دست جلو اقا ایستادیم و اونایی ک سرزنش میکنیم شدن یار اقا! گروه زرد:وزن اولیه ۹۶......هدف اول ۹۰🔓.....هدف دوم۸۵🔓.....هدف سوم ۸۰🔒.......هدف چهارم 75🔒.........هدف پنجم۷۰🔒.....ب امیدخدا