امروز رفته بودم ارایشگاه بعدش که بارون گرفت داشتم پیاده میمومدم سرکوچه خواستگار قبلیمو که یک عالمه قبلا در موردش نوشته بودم دیدم از ماشین پیاذه شد اومد سمتم منم محل نکردم گفت وایسا گفتم سلام چیزی شده خیلی معمولی حرف زدم گفت خواهرم غلط کرد و اینا...
ولش کن اشتباه کرد بذارید بیایم خواستگاری دوباره و کارو یک سره کنیم که منم گفتم نه شما فرهنگتون به ما نمیخوره خدا نگهدار
دلم سوخت براش ولی من گذاشتمش کنار و سه شنبه ی بعدی هم یک خواستگاذ میاد که مامانم خیلی ازشون تعریف میکنه
ولی میترسم ار این پسره ار وفتی باهاش حرف زدم همش داره زنگ میزنه و تو بلک لیسته ولی خب خطم اشغال میشه
دلم براش سوخت ولی به نظرم ما به درد هن نمیخوردید با اون خونواده ش و فرهنگش
