تو تایپک قبل که ظهر گذاشتم گفتم دعوامون شده و بعد از عقد دیشب واسه اولین بار بازم دستش روم بلند شد ، متاستاز خون داره همه میگن واسه مریضیشه که اخلاقاش اینجوری شده و میترسه از دستت بده ، با اینکه من عاشقشم و هزار بار بهش ثابت کردم که تنهاش نمیزارم ، از وایسادن تو روی خونوادم تا فراموش کردن بدخلقیاش گرفته همرو با خیال راحت انجام دادم چون دوسش دارم خالم امروز بهم زنگ زد گفت حالش خوب نیست اولش نخواستم بیام پیشش غرورم نزاشت ولی اومدم تایپک زدم با حرفاتون طاقتم سر اومد و اومدم پیشش ، ولی اونی که تو بدترین موقعیتا هم میزاشت من پیشش باشم حتی اگه به همه میپرید حتی از اتاقش بیرونم نیومد ، رفتم در اتاقش هر چی گفتم فایده نداشت ، فقط یه بار اومد بیرون رفت دستشویی رفتمپشت سرش دیدم داره خون بالا میاره هرچی خواستم باش حرف بزنم پیشش باشم نزاشت ، الانم خالم رفته بیرون از بی کسی اومدم از شما کمک بخوام ، میترسم زبونم لال چیزیش بشه ، سابقه نداشته با من حرف نزنه حتی اگه بام دعوا میکرد فرداش میشد همون...
چیکار کنم؟