ما کلا آدمای اذیت کنی نیستیم انصافا جوری که واقعا توی فامیل و آشنا کاملا بروز میدن که از خداشونه دخترشون یا مثلا خواهر زاده و فلان کسشون وارد خانواده ما بشه
زن داداش من تا الان چندین بار رسما از پدر مادرم تشکر کرده که پسری رو تربیت کردن که انقددددددر آقا و مهربون و خانواده دوسته میگه فلانی اگر نبود هیچ کس با من نمیساخت من اخلاق خودمو میشناسم فلانی داره منو تحمل میکنه
برای زایمانش به جای اینکه زنگ بزنه به مادر خودش به مامان من زنگ زد مامان خودش این وسطا یه هفته اومد موند پیشش تازه باز کارا رو مامان من جمع و جور میکرد مامان خودش نمیتونست
مامان من خیلی زبر و زرنگ بود (قبل از بیماریش😢) تا چهل بچه پیشش مونده بود کاملا جمع و جورشون میکرد جوری که زن داداشم موقع رفتنشون گریه میکرد و ابراز محبت و تشکر میکرد
یا روزای عادی که مامانم اینا میرن پیششون واقعا خواهش و تمنا میکنه که مامانم اینا بیشتر بمونن همش میگه من هنوز ازتون سیر نشدم بازم بمونین
بابام اینا واقعا واسه بچه هاشون کم نذاشتن نمیخوام تعریف اضافه کنم ولی پدری و مادری رو در حق ما بچه ها کامل کردن هم دامادها هم عروسمون عاشقشونن
شوهرم میگه کاش بتونیم بریم شهر شما که به پدرمادرت نزدیک بشیم ما در حق خودمون ظلم میکنیم که ازشون دوریم
شوهر آبجیم به خواهرم میگه تو توی خونه زندگی نکردی تو توی بهشت زندگی کردی قدر پدر مادرتو بدون این پدر مادر واقعا توی رویا هم نیستن
انقدر که بابا مامانم مهربون و در عین حال با جذبه و اهل هدایت و راهنمایی و با دررررررک و شعور بالا هستن
میشینن باهامون حرف میزنن یعنی یه جوری باهات حرف میزنن که بزرگترین مشکل رو هم داشتی واست راهکار پیدا میکنن
توی فامیل آشنا ها همکارا حتی همکارای من که بابامو دیدن هر کس هر دغدغه فکری داشته باشه اول به بابای من زنگ میزنه یعنی مثل آبه روی آتیشه
دامادمون که حتی باباش از موجودی حسابش خبر نداره موقعی که به مشکل برخورده بود میومد با بابام مشورت میکرد که با پولش چی کار کنه بابام بهش محبت میکرد و راهکار میداد و قشنگ آرومش میکرد و انرژی میداد بهش
شوهر آبجیم مرده میومد و زنده برمیگشت
الان شوهر من و شوهر آبجیم پدر مادر منو میبینن امکان نداره دستشونو نبوسن
متاسفانه بابا و مامانم هر دو تا حالشون خوب نیست اگه ممکنه یه صلوات برای سلامتی شون بفرستید ممنون میشم