2777
2789
عنوان

ماجرای زایمان من...

1658 بازدید | 40 پست

@آرسو

1388_shayan_@

سلام

امروز 40 روزه که من زایمان کردم. خواستم براتون از روز زایمانم بنویسم. 😊

1 روز مونده بود که 40 هفته م تموم بشه. هر لحظه منتظر یه علامت بودم که زایمانم شروع بشه. اما خبری نبود.😏 از یک ماه قبلش نرمشهامو جدی انجام میدادم و از توپ استفاده میکردم. کل دوران بارداریمم پیاده روی داشتم. انتظار داشتم زایمانم زودتر از موعد باشه. اما نه دردی داشتم نه انقباضی. 🤨از طرفی دیگه سختم شده بود. تو خوابیدن و راه رفتن مشکل داشتم و نگران بودم که بچه م مدفوع نکنه و مشکلی براش پیش نیاد.🙄 از یه طرفم اضطراب اینو داشتم که جوجه م روز به روز داره بزرگتر میشه و قراره پدر من تو زایمان در بیاد🙈خلاصه 39 هفته و 6 روز بودم. داشتم تو خونه نظافت میکردم که اولین نشونه رو دیدم. ☺️اونم اومدن مخاط دهانه رحم بود. گفتم دیگه زایمانم نزدیکه😨ساعت 12:30ظهر بود. به کارم ادامه دادم. از ساعت 2 یه سری درد و انقباضهای منظم شروع شد. که با چیزی که توی کلاسهای بارداری گفته بودن فرق داشت. فاصله هاشون از همون اول یک ربع بود و زیر دلم. منم فکر میکردم پس اینا درد زایمان نیست🤔تا ساعت 4 تحمل کردم. تا اینکه همسرم اومد خونه. ماساژم داد. دوش آب گرم گرفتم. اما دردها ادامه داشت😢. دیگه وسایلو جمع کردیمو رفتیم بیمارستان. اونجا NSTگرفتن و گفتن مشکلی نیست. اما دردهای زایمانی اینطوری نیست! 😲خلاصه نیم ساعتی که اونجا بودم چند بار معاینه شدم تا اینکه بلاخره دفعه آخره گفتن نشتی کیسه آب پیدا کردی و بستریت میکنیم. ساعت 5:30بود.منم خوشحااااال که بلاخره همه سختیها تموم میشه و بچمو مبینم😍. بستری شدم و از ساعت 7 دردهام بیشتر شد. به دکترم گفته بودم که میخوام زایمان اپیدورال داشته باشم . ماما مرتب منو معاینه میکرد.2 سانت با افاسمان 50،3 سانت با افاسمان60، دفعه سوم اجازه ندادم معاینم کنه. خیلی درد داشت😭نیم ساعت بعدش اومد گفت باید معاینت کنم، 6 سانت... گفتم پس اپیدورالم چی شد؟ تحمل ندارم. گفت روند به این خوبی. چرا کندش کنیم؟ ساعت حدودای:8:30 شب شده بود.بازم معاینه😭😨گفت 8 سانتی. عالیه. اما من از درد قدرت نفس کشیدن هم نداشتم. دکترم مرتب تشویقم میکرد و من سرمو به میله های تخت فشار میدادم. که البته بعدا پیشونیم کبود شده بود😅

ساعت 10 فول شدم و رفتم رو تخت زایمان و پسرم یک ربع بعدش به دنیا اومد. برای من بعد از فول شدن خیلی راحت بود دیگه درد نداشتم و فقط حس فشار خیلی خیلی قوی😃حتی به کمک ماما هم احتیاج نداشتم و با چند تا زور زایمان تموم شد💞

قربون بودنت برم پسرم... 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

مبارکه عزیزم انشالله بسلامتی بزرگش کنی😍😍

زیباترین حس دنیا مادریست😍مادری فقط عشق وحال وبوس وبازی ولوس شدن وشیرین کاری نیست.مادری یعنی خستگی.....موی شونه نزده ...چای سرد....نصف شب بیدارموندن وسرگرم کردن بچه....نق زدن وگریه...بدغذایی...دعا برای پی پی کردن بچه یبوس...تعویض پوشک....ازهمه بدتر وقتی دستشویی داری وبچه نمیذاره بری😩😧.........مادربودن  یعنی  خودت وقف کسی کنی که عاشقانه دوستش داری هرچندبزرگ بشه یادش نمیاد😧

مبارک باشه بسلامتی خدا بچته ات رو حفظ کنه

کدورت های واقعی رو دور نریزید،آدم ها عوض نمیشوند، کسی ک پارسال آزارتان داد،امسال میتواند نابودتان کند،واقعیت های تلخ رو جدی بگیرید.....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز