ای جان عزیزم،منم دیشب بابام و داييم اومدن از کربلا من زودتر رفتم گفتم شوهرم از سرکار بیاد،کلا ی چهارراه فاصلس خونه هامون خیلی نزدیکيم،اومده از سرکار شوهرم رفته سر کوچه مامانمينا آرایشگاه موهاشو زده رفته خونه خوابیده،چون با من سهره و بحث کرده بودیم دو روز قبلش،اینقدر خجالت کشیدم همه سراغشو ميگرفتن،شب شوهر خالم رسوند😢همین ی داماد خیر سرش،