سلام
راستش من بنا ب دلایلی مجبورم چن روزی خونه بابام بمونم شوهرمم خونه باباش تا چن روز دیگه
الان ۸روزه خونه بابامم خیلی تحت فشارم عصبیم
کلا ریتم زندگیم عوض شده دلم میخواد ک برم خونه خودم
(اینم بگم شوهرم گوشیش شکسته و فعلا گوشی نداره)
دیروز ظهر میدونسم خواهرش پیششه
زنگ زدم ب خواهرش گفتم گوشیو میدی ب...
اونم گوشیو داد
با ذوق و شوق گفتم سلاااام
سردگفت:سلام
یهو بادم خوابید
گفتم:خوبی؟
گفت:اره
گفتم:خواب بودی بیدارت کردم؟
گفت:نه خواب نبودم
گفتم:چیزی شده؟چته/؟
گفت :نه
گفتم باشه پس خدافظ
گفت:خدافظ گوشیو قطع کرد
اینو بگم روز قبلش خوش و خوشحال باهم خدافظی کردیم خیلی خوب بودیم باهم
بعد من همش استرس داشتم میگفتم ای خدا یعنی چش شده یعنی من کاری کردم؟؟؟
هیچی باز شب ک خیلی عصبی بودم از این شرایطی ک توش هستم
دلم تنگ شده بود براش.
زنگ زدم ب مامانش گفتم میشه گوشیو بدی ب...اونم داد