نه عزیزم...بخدا نمیگذره...همش مثل یه عقده و یه زخم تو دل آدم میمونه و با کوچکترین تلنگری درد آدم تازه میشه...پدر و مادر من وضع مالی خوبی دارن ولی دریییییغ از محبت و حس مسئولیت مقابل بچه هاشون...خدا میدونه موقع ازدواج و نامزدی و عروسیه من چه ها کردن تا خرجشون در نیاد و درآخر هم بدون کوچکترین هزینه ای منو فرستادن خونه ی شوهر و فقط خدا میدونه که برای تهیه مخارج عروسی و جهیزیم چه کارا که نکردم...برای اینکه سرافکنده نشم!!!در یک کلام فقط میتونم بگم متنفرم ازشون...هیچوقت خاطرات زندگی تو اون خونه ی جهنمی یادم نمیره