2777
2789

بلاخره بچتون تو کدوم تاریخ به دنیا اومد؟من طبق پریودم 35 هفته و سه روزم طبق سونوم 37 هفته و 5 روز.چندماهی هم هست که این اختلاف رو دارم.البته از اول اختلاف داشتم حدود 8-9روز. همه دکترای سونو هم میگن بچت استخوندبندیش و دور سرش بزرگه ماشالا.شماها که اختلاف داشتین سونو بیشتر نشون میداده آخر براساس کدوم تاریخ زایمان کردین؟

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢

با تاریخ پریودم سزارین کردم حدود یک هفته دیر تر از تاریخ سونوم

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد

من سونوم دو هفته کم تر نشون میداد به تاریخ سونو سزارین شدم. 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟.... آنقدر محو که یکدم مژه بر هم نزنی؟ مژه بر هم نزنم تا که زچشمم نرود...... ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی..❤️

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

با تاریخ پریودم سزارین کردم حدود یک هفته دیر تر از تاریخ سونوم

شما با اینکه سونوت بیشتر نشون میداد سن بچه رو یه هفته بعدش سزارین کردی؟یعنی من هروقت سونوم بشه 40 هفته یه هفته بعدش خیلی دیره که😖

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢
من سونوم دو هفته کم تر نشون میداد به تاریخ سونو سزارین شدم. 

من سونوم دوهفته بیشتر نشون میده.کمتر بود مشکلی نداشتم.من بچم درشت تره.برعکسه

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢
مهم تاریخ سونو ان تی هست

فک کنم همین درست باشه.امروز دکتر سونوم با ان تی حساب کرد گفت طبیعیت میشه 3 اذر با ان تی.دکتر خودم 23ام بهم تاریخ سز داده.خوبه پس؟

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢
شما با اینکه سونوت بیشتر نشون میداد سن بچه رو یه هفته بعدش سزارین کردی؟یعنی من هروقت سونوم بشه 40 هف ...

من طبق سونوم باید ۱۳ دقیقه فروردین زایمان میکردم ولی ۲۰م توی۴۱ هفتگی سزارین شدم 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
من طبق سونوم باید ۱۳ دقیقه فروردین زایمان میکردم ولی ۲۰م توی۴۱ هفتگی سزارین شدم 

منم میتونم بازم بیشتر بچمو نگه دارم یعنی؟

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢
فک کنم همین درست باشه.امروز دکتر سونوم با ان تی حساب کرد گفت طبیعیت میشه 3 اذر با ان تی.دکتر خودم 23 ...


آره خیالت راحت تاریخت خوبه 

کلا سونو های بعدی اختلاف دارن دکتر براساس سونو ان تی تاریخ سز رو میده

راستی خوش به حالت چه قد به زایمان نزدیکی

خدایا شکرت
من سونوم دوهفته بیشتر نشون میده.کمتر بود مشکلی نداشتم.من بچم درشت تره.برعکسه

نه من دخترم ریز بود دکترم اون دو هفته رو هم صبر کرد. در اصل باید 25 فروردین میومد اما 9 اردیبهشت اومد. وزنشم کامل شده بود. 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟.... آنقدر محو که یکدم مژه بر هم نزنی؟ مژه بر هم نزنم تا که زچشمم نرود...... ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی..❤️
منم میتونم بازم بیشتر بچمو نگه دارم یعنی؟

آره اگر دردت نگیره و تکونای جنینت کم نشه و همه چی طبیعی باشه میتونی صبر کنی 

من منتظر زایمان طبیعی بودم نزاییدم بعدم که سونو دادم بچه ام بالای ۴ کیلو بود برا همین سزارین شدم 

ولی برای بیشتر نگه داشتن با پزشکت مشورت کن 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
آره خیالت راحت تاریخت خوبه  کلا سونو های بعدی اختلاف دارن دکتر براساس سونو ان تی تاریخ سز رو م ...

خیلی سر تاریخ نگران بودم.اول گفت بهم 26 ام.بعد گفت 23ام بهتره.حالا درنهایت قرار شده سونو آخرو رفتم مشخص شه.

😍😍😍ایشاالا شماهم میرسی به این روزا به زودی و نی نیت رو سالم بغل میکنی

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢
آره اگر دردت نگیره و تکونای جنینت کم نشه و همه چی طبیعی باشه میتونی صبر کنی  من منتظر زایمان ط ...

دکترمم بهم گفت اگه بتونیم بازم نگهش میدارم من بچم بریچه سزارینی هستم

مهربونا .. ممنون میشم برای سلامتی بابای عزیزم یه حمد شفا مهمونش کنین🙏😢
دکترمم بهم گفت اگه بتونیم بازم نگهش میدارم من بچم بریچه سزارینی هستم

انشاءالله به سلامتی زایمان کنی و مشکلی پیش نیاد عزیزم 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

میشاه بیاین

shadi0i | 0 ثانیه پیش

سرمایه گذاری

estive | 30 ثانیه پیش
2791
2779
2792