کار اصلی حس همینه که نزاره درست رو بخونی.
نمیدونم چرا دلت اینجوریه که گفتی، سخته مدام نوسان کنی بین این دو احساس، یه دوره عاشق یه دوره فارغ.
شاید دقیق دقیق دلتنگ اون آقا نیستی.
شاید دلتنگ اون مقطع از شخصیتت هستی که کنار اون بودی، مثلا کنارش شاد و قوی و امیدوار بودی و الان ضعیف و غمگین و ناامیدی، شاید دلتنگ اون خودت هستی که با اون داشتی، ولی فکر میکنی دلتنگ فرد هستی در حالی که دلت واسه اون عسلی که بودی تنگ شده. شایدم دلتنگ ناب و بکر بودن اون عواطف و احساساتی هستی که اون دوره داشتی. به هر حال همهی آدما دلشون میخواد همه چیز واسشون ناب و بکر و رویایی بمونه، ولی واقعیت اینکه هر چیزی یه روزی از ناب بودنش خارج میشه وتمایل ما به نوستالژی گذشتهست که دلمون میکشونه به گذشته.
این چیزا خیلی پیچیدهست، میگن آدم از شکست ناراحت نمیشه، بلکه از اون احساسی که براثر شکست تجربه میکنه ناراحت میشه.
مثلا شما میدونی خواستگار داری حتی بهتر از اون، ولی گمون میکنی شکست خوردی که رابطهت به سرانجام نرسید و از این ناراحتی.
حالا منم مثال میزنم که بدونی چه چیزی داره آزارت میده، بگرد اونو پیدا کن
انشاالله خدا به دلت نظر کنه و آروم بگیره دلت