چند وقته پیش خواهر شوهرم و مادر شوهرم سبزی گرفته بودن منو صدا کردن گفتن یه لحظه بیا کارت داریم من رفتم پایین گفت بیا سبزی پاک کن مادر شوهرم گفت برا منه آخرش فهمیدم باهم شریکن همون موقع من نخود خریدم خواهر شوهرم رفت گفت من دست و پاک درد میکنه ببخشید خودم تنهایی پاک کردم چند بارم موهاشو رنگ کردم ولی بهش گفتم موهای منو رنگ کن گفت وا ندارم الانم مادر شوهرم منو صدا کرده میگه آبجی انار آورده بیا کمک دون کن میخواد رب درست کنه منم گفتم کار دارم گفت کاراتو کردی بیا بنظرتون چیکار کنم راستی چند وقت پیش هم شام دعوت اشون کرده بودم اگه خواستین عکس سفره رو میدارم ببینید چقدر زحمت کشیده بودم رفت تو اتاق دراز کشید گفت حال ندارم بخدا حتی بشقاب خودشو نذاشت تو ظرف شویی بعد ما میریم خونشون دستمال میده می که ظرفارو خشک کنید حالا بنظرتون چیکار کنم اصلا دوست ندارم برم
دفتر خاطرات 6 سال قبلمو پیدا کردم :) همش نوشتم کاش من و علی تا آخر عمر با هم بمونیم :| حالا نموندنمون هیچ :( چرا هر چی فکر میکنم یادم نمیاد علی کیه ؟ :/
اره همون ضایس منظورمه 😁 چه جوری پدرشوهرت روش شد بچه درست کنه؟ اون چه جوری روش شد با اون شکم جلو شم ...
زنه بچه خواس دیگه زنه 45 سالشه تا الان بچه دار نشد تازه خدابهش داد مادرشون جدا شده خیلی وقت پیش😐وقتی شوهر من دوازده سیزده سالش بوده ازدواج نمودن باباهه رو دقت نکردم ببینم چن سالشه ولی نزدیکا شصت هس😂
یکی از اقوام ماهم فوت شد بعد مرد رفت زن گرفت چه زنی هم جوون۳۸ ساله.مرده هم حودو ۵۵ اینا.بعد الان بچشون ۴ سالش.دختره یدفه تو عقد جدا شده بود.تازه دخترم بود
دفتر خاطرات 6 سال قبلمو پیدا کردم :) همش نوشتم کاش من و علی تا آخر عمر با هم بمونیم :| حالا نموندنمون هیچ :( چرا هر چی فکر میکنم یادم نمیاد علی کیه ؟ :/
خاک برسرش ۴۵ ساله با اون شکمش که شوهر تورو بیرون کرد افرین به بابات که بزرگش کرد و به غلامی قبولش ک ...
آره دیگه بقیه بچه ها کوچیک بودن اختلاف سنیش با شوهرم زیاد نیس زنه خودش گف منم جوون بودم شوهرتم داش بزرگ نیشد مردم حرف درمیاوردن برام منم گفتم اینو بیرون کن یه جورایی باید بهش حق داد وگرنه بقیه بجه ها رو با جون و دل همین زنه بزرگ کرده عین بچه خودش من حق میدم بهش چون خودم زنم