اینجوری نگو
من ده سال پیش ازدواج کردم از روز اول عاشق بچه بودم و جلوگیری نکردم
هرچی دوا درمون کردم فایده نداشت عین شما همش از خدا شاکی بودم
کم کم مشکلات زندگیم زیاد شد و با همسرم به مشکل خوردم پنج سال گذشت و من بچه دار نشدم
دکتر گفته بود من تنبلی تخمدان دارم و همسرم اسپرمش خیلی خیلی ضعیفه یه جورایی با اون همه درمون دکترا اب پاکی و ریختن رو دست مون
من و همسرم خیلی با هم دعوا و مشکل داشتیم اخر از هم جدا شدیم
اون ازدواج کرد همون دفعه اول خانمشو باردار کرد
من از خودم ترسیده بودم میگفتم ای دل غافل حتما مشکل از من بود و داشتم دق میکردم
منم بعد مدتی ازدواج کردم چون از خودم میترسیدم باردار نشم جلوگیریم نکردم منم همون اول باردار شدم حالا خودم و همه و همه و کل فامیل موندن تو حکمت خدا
اتفاقا همین چندساعت پیش خودم دوباره یاد این موضوع افتاده بودم و داشتم خدارو شکر میکردم