دوستای خوبم مادرشوهر پدرشوهر من یه خونه کرج دارن که به خاطر کمک به من که بچه کوچیک دارم یه شب درهفته میان خونه ما وتا فردا عصرش میمونن .
تو حرفاشون همیشه پدرشوهرم میگفت که کاش پول داشتیم و ما میومدیم تهران که بتونم راحت برم سر کار و به شما هم کمک کنیم در بچه داری و اینا.....
خدا بیامرزه پدر پدر شوهرم فوت کرد و یه ارثی بهشون رسید حالا میتونن یه خونه 60 با 70 متری تو غرب تهران بخرن
ولی دریغ از یه بار گشتن تو تهران همش تو کرج دنبال خونه گشتن و همونجا یکی خریدن
من چند بار به همسرم گفتم درسته وظیفه ای ندارن ولی خودم میدونم خیلی دوست دارن
حالا که دوست دارن نیومدن یه ذره با ما راه بیان
منم به همسرم گفتم ببین من تا الان فکر میکردم راه اذیتشون میکنه و پول ندارن بیان تهران حالا پولم دارن نمیان ممنون من دیگه نمیخوام بیان پیش بچم اگرم میخوان بیان صبحها زود بیان من دوست ندارم شب کسی خونم بمونه اونم هر هفته
حالا همسرم میگه تو نمیتونی نظر بدی نظر من مهمه که میگم بیان