عاشق قرمه سبزیه،لامصب بوش را از چندکیلومتری حس میکنه.تو یک ساختمون بودیم هر وقت قرمه سبزی میذاشتم میدویید میومد خونمون،اما خودش هر بویی راه می انداخت دریغ از یک بشقاب که بده به ما...همیشه به من میگفت نرو سرکار،خودت را خسته نکن وظیفه تو نیست.الان چند روز بخاطر اسباب کشی نمیرم سرکار هر روز زنگ میزنه میگه سرکاری دیگه میگم نه نرفتم،میگه ای وای چرا!!؟ برو