2777
2789
عنوان

عاشقی های خرکی بچگی😁😁😁

547 بازدید | 25 پست

من ۸سالم بود عاشق دوست برادرم شده بودم که ۲۰ سال از خودم بزرگتر بود.هر وقت میومد کار برادرم داشت حاضر بودم دست وپاهام قلم بشه ولی خودمو برسونم دم در تا ببینتم.اون نامردم تا منو میدیدبجای یک نگاه پر از عشق بمن  نه که موهام بور بود میگفت چطوری مورچه زردو،داداشت هست😁😁

من مادر ندارم🖤...۴ ماه و ۱۷ روز به سلولهای سرطانی مادرم التماس میکردم تا از تنش برن بیرون.۴ماه و۱۷ روز با داروهای شیمی درمانیش حرف میزدم و قسمشون میدادم تا مادرم رو اذیت نکنن..۴ماه و ۱۷ روز زمین و زمان رو بهم دوختم تا مادرم رو خدا شفا بده...اما افسوس........

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چه جالب .منم 9 سالم بود

از شاگرد مغازه همسایمون خوشم میومد

سرویس مدرسه بچه هاشونم بود اینقده ناز بود

وقتی منو میدید میگفت سلام چشم سیاه 

منم بی جنبه 

یادم میاد از خنده میمیرم

شاید باورتون نشه اما بچه ک بودم عاشق امیر خان( بازیگر هندی) شده بود براش گریه میکردم میدیدمش تو فیلما اینقده خوشحال میشدم هرکیم میگفت وقتی بزرگ شدی عروسم میشی میگفتم ن من فقط زن امیرخان میشم

من از اونایی نیستم ک امضا بزارم😝😝

من عاشق پسر همسايه بغلى مامان بزرگم اينا شده بودم . وقتى ميرفتم اونجا داد ميزدم شايان بيا😂اونم از ديوار بغلى ميپريد اينور جالبه من و خواهرم با هم عاشقش شده بوديم خيلى م از اين موضوع راضى و خرسند بوديم😂

من از 6 سالگی تا 13 سالگی که دیگه از اون محل رفتیم عاشق نوه همسایه روبروییمون شده بودم میومدم میشستم رو بالکن زل میزدم به پنجرشون بازی کردناشو میدیدم وقتی میومد خونه مادربزرگش

بعدها مادرش معلم علومم شد و من همیشه بهترین نمره هارو از علوم و بعدها از فیزیک و شیمی میگرفتم 

کل محل میدونستن دوسش دارم جز خودش یه بار نشسته بود لب پنجره داشت فوتبال بازی کردن بچه ها رو میدید داداشمم داشت بازی میکرد

دعواش شد با دوستاش 

بهش گفتن برو میدونستی اصلا خواهرت این پسررو دوس داره و اونو نشون دادن

قلبم ریخت تو پاهام سرمو اوردم بالا رو داشتم نگاه میکردم که جا خورده بود که صورتم با سیلی داداشم داغ شد

اما بعدش که فهمیده بود دوسش دارم خیلی سعی میکرد بام حرف بزنه بچهها رو میفرستاد ولی من هیچوقت جرات نکردم باهاش حرف بزنم و اخر سرم ازون محل رفتیم و دیگه ندیدمش

     قربون دستت جانماز مارم آب بکش ... اگه چیزی از تفکرات و سبک زندگی من (نه اعتقاداتم) برات عجیب میاد یادت باشه این زندگی منه لزومی نداره قبولش کنی ، قضاوتش کنی ، مسخره اش کنی اما میتونی مخالفش باشی و با نهایت انسانیت از کنارش بگذری
یعنی چی مگه بچه هش ساله میفهمه عشق چیه😂😂😂

اره بابا تازه بهش فک میکردم و تو رویاهام باهاش عروسی هم میکردم

من مادر ندارم🖤...۴ ماه و ۱۷ روز به سلولهای سرطانی مادرم التماس میکردم تا از تنش برن بیرون.۴ماه و۱۷ روز با داروهای شیمی درمانیش حرف میزدم و قسمشون میدادم تا مادرم رو اذیت نکنن..۴ماه و ۱۷ روز زمین و زمان رو بهم دوختم تا مادرم رو خدا شفا بده...اما افسوس........

دامن مادرمو میپوشیدم میرفتم دم در فک کنه من خیلی بزرگم😂

من مادر ندارم🖤...۴ ماه و ۱۷ روز به سلولهای سرطانی مادرم التماس میکردم تا از تنش برن بیرون.۴ماه و۱۷ روز با داروهای شیمی درمانیش حرف میزدم و قسمشون میدادم تا مادرم رو اذیت نکنن..۴ماه و ۱۷ روز زمین و زمان رو بهم دوختم تا مادرم رو خدا شفا بده...اما افسوس........
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

داغ ترین های تاپیک های امروز