2777
2789
عنوان

داستان واقعی چوب خدا صدا نداره

| مشاهده متن کامل بحث + 3189 بازدید | 103 پست

منم بلايكيد بعدا بخونم

❤️إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ❤️ما شآءَ اللَّهُ و لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ العلي العظيم❤️

مادرم میگه یه روز تو تاکسی بودم ومسیر طولانی مسافر جلویی اینو داشت واسه راننده وبقیه مسافرها میگفت وگریه هم میکرده

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

حالا از زبون اون اقاهه من مینویسم

چندسالی بود که باخانمم ازدواج کرده بودیم واز صدای بچه تو زنگیم خبری نبود

خدا میدونه چقد دکتر ودوا ولی بیفایده بود

انگار هرچی خدا بخاد همونه پیشه بهترین دکترها از این مطب به اون مطب ولی هیچ سودی نداشت 

دیگه اب پاکیو دکترها ریختن رودستمون من دیگه قادر نیستم پدر بشم


قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

وضع مالی خوبی داشتیم راننده کامیون بودم خونه ماشین همه چی در رفاه اما این کمبود بدجوری احساس میشد چقدر دعا چقدرنذر اما انگار خدا تقدیرش واسمون نبود که نبود

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

من چون میخام تند بنویسم بعد جواب پستاتونو میدم ولی خدایشش الکی تایپیکمو پر نکنین حوصلتون میره برید بعد بیایید ممنونم از همتون

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

تا اینکه یه روز که بار داشتم واسه مشهد با کامیونم نزدیکیهای مشهد نزدیک یه روستا پشت فرمون بودم تویه جاده ساعت حدود سه بعداظهر جاده خلوت خلوت من بودمو جاده وکامیون

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

یهو دیدم وای خدای من یه پسر ده یازده ساله جلومه باشدت پامو روی ترمز کوبیدم ولی فایده نداشت از تو ماشین دیدمش پر از خون افتاده وسط خیابون ترسیده بودم خدایا چه کنم اما یه دفعه پارروگذاشتم روی گاز وفرار 

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

خیلی ترسیده بودم انگار یکی بهم میگفت برگرد ولی یکی دیگه میگفت فرار کن دادگاه ودیه و و...و...

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

خلاصه دور ودور ودورتر شدم بلاخره رسیدم خونه به خانمم هیچی نگفتم خیلی اصرار داشت که چته حالت خوب نیست ولی من چیزی نگفتم یه ماهی به بهونه اینکه حالم خوب نیست دیگه بار نبردم پابست نشستم خونه میترسیدم فک میکردم نکنه پلیس دنبالمه

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری

خلاصه بعد گذر زمان کم کم حالم خوب شد وکارمو شروع کردم وکم کم جریان تصادف رو فراموش کردم

قرارمون چی شد  که بی قرار قرار هم باشیم   حسین هرچی که پیش اومد    باید کنارهم باشیم    من رویه خاک وتو سوار مرکبی    من تویه قلب تو     اما تو چشم زینبی     آهسته تر برو بزار منم باهات بیام    حسین دیگه نمیکشه پاهام که پا به پات بیام    کجا میخایی بری  حسین این دم اخری چقدر    شبیه مادری
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792