اون اوخری که خونه بابام بودم.زنگ زد خونمون چیزی نگفت چون شمارمو نداشت.تا این که خودم جواب دادم.کلی بهم فحش داد.گفت خونتونو به آتیش میکشم.فلان فلان شده.نوکره مامانمم اگه امر کنه طلاقت میدم.
منم خیلی خونسرد گفتم مرد باش و بیا طلاقم بده.ولی تا قرونه آخر باید مهریمو بدی.آخرش فقط دید داره خودش ضربه میخوره.اونجور سر شکسته اومد دنبالم...هنوز یه دفه هم اومده بود فراریم بده.دیدم نشسته تو کوچمون تا منو دید اومد طرفم دستمو گرفت کشون کشون منو میبرد تو ماشینش.که از دستش در رفتم..😂😂😂😂