من و همسرم رابطه ی خوبی باهم داریم الان باردارم همه چی عالیه بغیر از محل زندگیمون
از ابتدا قرار بود طبقه ی بالای منزل پدر همسرم زندگی کنیم چون مادر همسرم فوت شده بودن و ایشون تنها بودن
اما ایشون بعدش ازدواج کردن ...
طبقه ی بالارو طی پنج ماه ساختیم خیلی شیک و زیبا
الان دو ساله که ساکنیم اما محل کارمون خانوادگی جای دیگست(یه بیزینس بزرگ داریم با برادرای همسرم) با یک ساعت فاصله تا منزل ...
من هرروز مجبورم این مسیرم برم و بیام چون باهمسرم یه جا مشغول به کار هستیم
هرروز مجبورم خانوم پدر شوهرمو ببینم که اصلا رفتاراشو دوست ندارم
البته مرزهارو حفظ کردم واجازه دخالت نمیدم ...
گاهی ما قراره زودتر راه بیفتیم و گاهی پدر همسرم جایی کار دارن گاهی من تا دیروقت باید محل کار بمونم و ... خلاصه چون یک ماشینو چهار نفری استفاده میکنیم کلی اعصاب خوردی هست ...
همسرم هرروز حرص میخوره هم من مدام گیر میدم سر خونه هم برناممون با پدرش هماهنگ نمیشه و مدام دچار ناراحتی میشه
خود همسرم میگه تا دوسال دیگه میریم از اینجا
ولی من واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم
دیشب انقد گریه کردم که افتادم به لک بینی و دل درد بیچاره بچم ....
قبلا هم این موضوع برام ناراحت کننده بود ولی الان تو بارداریم حساس تر شدم
سه روز هفته رو خونه می مونم تا 10ونیم شب تنهام ک همسرم بیاد
اگر نزدیک محل کار بودم حداقل مادرم پیشم بود کل خانواده ی من و همسرم اونطرف هستن ما افتادیم تو یه جزیره تک و تنها فقط شب میایم برای خواب ...
بچم دنیا بیاد حتما شرایط بدتر میشه ...
خیلی قلبم درد گرفته ....