مادرشوهره من با ادامه تحصیلم مخالف بود همش میگفت تو نمیتونی دیگه ادامه بدی نوه بیار برامون
پشت سرمم به اینو اون میگفت تاریک دیگه افتاده تو زندگی دیگه نمیتونه مرتب هم زنگ میزد شوهرم پیگیر بود ببینه ارشد ثبت نام کردم یا نه؟تو دلم گفتم خدایا هرچی واسه من میخواد قسمت بچه ی خودش کن
بعد من ارشد قبول شدم
ولی اون پسرش که دانشجوی لیسانس بود یهویی درسشو ول کرد رشته ی خوب توی دانشگاه دولتی روزانه😐 الانم صب تا شب خونه نشسته نه کار نه درس نه سربازی
حالا نمیدونم این تاوانه یا نه 😣😔