از وقتی یادمه غمگینم... درواقع از وقتی 18 سال رو رد کردم حالم بده. تا همین امروز که تولدمه و من بیست چند سال از عمرم گذشته.
هیچوقت تو زندگیم مشکل مالی نداشتم. همیشه همه چی داشتم. همه چی برام فراهم بود.اما تا دلت بخواد مشکل عاطفی داشتم. یه مشکل کش دار که تمومی نداره. کاش میشد خدا قبل اینکه کسی رو بیاره تو زندگیمون تا ته داستانو نشونمون میداد و ما هرگز پاتو این احساس نمیذاشتیم. همش 18 سالم که عاشق شدم. یه مزاحم تلفنی داشتم. هیچوقت برام مهم نبود. اما اونقد زنگ زد اصرار کرد تا خام شدم. برا اولین بار بود که از طریق تلفن با کسی دوس میشدم. یعنی ندیده..." وابسته شدم. بدجوری گند زدم به کنکورم... به اصرار خونواده برا اینکه روحیه ام نمیره یه رشته ای رو انتخاب کردمو رفتم دانشگا... (زبان) . رابطمون بیشتر از دی ماه طول نکشید اما من داغون شدم.... کردم. فکرشو بکن 17 روز گوشه اتاقم بودم. خیلی طول کشید تا خودمو پیدا کنم. ترم دو دانشگاه رو همش خونه بودم و بعد عید رفتم سرکلاسا... وقتی اونجا دیدمش باور کنید نمیدونم چه جوری وصف کنم قلبم داشت از سینم میزد بیرون. فهمیدم دروغ گفته بود که تو یه شهر دیه میخونه. منو دید خودمو زدم به اون را که نمیبینمش. همه چی دوباره شروع شد . هرروز به عشق اون میرفتم دانشگا... خودمو به ندیدن میزدم که حواسم بهش نیست اما داشتم از عشق نابود میشدم. هرجا بودم میومد اطرافم. زل میزد بهم نگام میکرد. مینشت نزدیک من. یه بار با یه شماره ناشناس اس داد که میخواد فرصت بده. خودمو زدم به نشناختن و دوباره رفت... حدود 3 سال هم دانشگاهی بودیم. همیشه همون نگاها ... یه بار یادمه ماشینو پارک میکردم دیدم داره میره واستاد زیر یه درختی و نگام میکرد. پیاده شدم دیدم سیگار دستشه.. سرمو انداختم پایینو رفتم کلاس. تو اون چندسال هرروز به فکرش بودم. هر لحظه... اما وانمود میکردم خوبم. دخترای زیادی خاطرخواش بودن واقعا خوشتیپ و خوش قیافه بود. من فقط خودشو میخواستم. یکی دوسال تولدشو تبریک گفتم. یه بارشو جواب داد. یه بارم زنگ زد. اما از ترس نتونستم ج بدم بعدش اس دادم که میخواسته دعوام کنه. گفت نه میخواستم تشکر کنم. یکم حرف زدیم و تموم. تو لاینم داشتمش. شمارمو سیو کرده بود. هردو اکانتش برام اومد. همو لایک میکردیم. یه ار همون اولش اس داد تو کدوم عسلی؟ گفتم بیخیال... درحالی که اسممو اصلا اصلا نذاشته بودم. بعد چنددیقه زنگ زد. این مال (93) هست. از درسام پرسید از کارش گفت ده دیقه صحبت کردیم دوباره رفت. پسر شلوغی بود. یه سال بعد تموم کردن فهمیدم اسمشم دروغ گفته رشته تحصیلیشم دروغ گفته ادرس خونشم دروغ بوده. همه چی دروغ بوده. اما این دل لعنتی مگه حرف حالیش بود...عاشق بودم بدجوری. یه بار یه دختره که دوست دوستم بود اومد سلام داد تو دانشگا بعد با رفیقم گرم حرف شدن اون هنوز نگام میکرد یهو دختره رفت بالا پیشش. انگار بهش گفته بود من کی ام. فرداش تو سلف دانشگا اون دختره لعنتی بدون نگا به من به دوستم گفت (......) هم ازدواج کردا... من مردم له شدم پاهام سست شد. گفتم یمرم اب بخرم همه فهیمدن اما اون دختر لعنتی با خنده نگام میکرد همش دروغ بود اما من رو پله ها ولو شدمو زدم زیر گریه... خیلی سختی کشیدم تا وانمودکنم برام مهم نیست. همه این داستانا تو وبلاگم هست. کاش میشد ادرسو بدم بفهمید چی کشیدم. بعدها امار دخترایی که حرف میزدو بهم دادن. همش پی زنای جلف بود. با ارایش جیغ و زننده. من خیلی بدبختم. همه چی دارم انگار هیچی ندارم. گفتم فراموشش میکنم اما یه روز فهمیدم خونه عموش رو ب روی خونه دااییمه. گفتم فراموشش میکنم اما فهمیدم نسبت فامیلی دور داریم. گفتم فراموشش میکنم اومد اشنا داومد با دختر عمه هام و... خدا چرا تموم نمیشه؟ تو رویاهام هست هم جا هست... دارم نابود میشم. 3- سال پیش تصیمم گرفتم برا کنکور بخونم به هدفم عشقم پزشکی برسم. اما همیشه یه اتفاقی افتاد نذاشت. هربار یه دختر... اه. امسالم که سه هفته به کنکور مونده رل زدنشو تو اینستا دیدم. دارم خفه میشم. اون روز نابود شدم. و دوباره از یه قدمی پزشکی برگشتم.به من میگفت عشق حالیش نیست اما رل زده. دیروزم دیدم اسم دختره رو پیجش بود. چرا دنیا اینجوریه؟ چرا خدا هیچوقت صدامو نشنید؟؟؟؟ ن خودشو میخواستم با اینکه خونوادش خیلی از ما پایینتر بودن اما مهم نبود. من تورفاه مطلق اون اما... ولی همیشه عاشقش بودم. خودمو نگرفتم. چرا اینجوریه اخه... ؟؟؟ چرا تموم نمیشه؟ شده ارزو کنی کاش فقط یه بار صداشو بشنوی؟ دارم میمیرم. من هیچ دوستی ندارم. دوستام مال روزایی ان که کار داشته باشن. بی نهایت تنهام. کاش یکی بود یه راهی میداد بهم.
این اولین باری هست که بیرون وبلاگم دارم دردمو مینیوسم. از یه ور این اخرین فرصتمه که به ارزوم به هدفم برسم. از یه ور نمیتونم اونو فراموش کنم. چرا دنیا فقط مال ادم بداست. همش مال دختر بدا...
چرا اینجوریه؟ چرا امروز که تولدمه و نیاز دارم با ییکی حرف بزنم هیچ رفیقی ندارم.
چه جوری به هدفم برسم؟ چه جوری هم درس بخونم؟ هم اونو فراموش کنم؟ چه جوری......
جلو خونوادم خورد شدم. من از یه خونواده خوبم. خواهرام یه شغل عالی دارن. من اما تو حسرت ارزوی بچگیم. بخدا حس شکستن دارم جلو بابام. همیشه بهترینا مال من بود. اما الان من کجامو بقیه کجان... از این ورم که اینجوری.... خستم دیگه...
کاش میشد ادم بخوابه دیگه پانشه.