2777
2789
عنوان

بیمه سلامت

98 بازدید | 11 پست

سلام.دوستان بیمه سلامت همگانی تموم شده؟ دیرور شوهرم خواست بیمه مون کنه گفتن نمیتونین.بیمه سلامت تموم شده.هزینه سلامت ایرانیانم کمی زیاده کسی میدونه باید چکار کنیم؟

میشه برای سلامتی مادرم یه صلوات بفرستین..؟اجرتون با امام حسین

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

فکر نکنم تموم  شده من حدود یه ماه پیش دفترچه پسرمو تمدید کردم

استارتر منظورش اینه که دیگه نفرات جدید رو بیمه نمیکنن 


 یک خانومم که حجته مسلمانی ام امام حسین علیه السلامه این جمله را توی فیلمِ روز واقعه ازیک نصرانی که شاهد واقعه ی کربلا بود شنیدم
باید یا خفه شیم چیزی نگیم یا بمیری تو این مملکت😢 تامین اجتماعی فکر کنم هر ماه نفری 110 میگیره بیمه ...

شوهرم سرکار میرفت تامین اجتماعی بودیم.حالا بیکار شده بیمه مونو قطع کردن.این چه وضعشه آخه.بچم مریض شده دارم از استرس میمیرم که چجوری آزاد ببرمش دکتر

میشه برای سلامتی مادرم یه صلوات بفرستین..؟اجرتون با امام حسین

تمدید انجام میدن 

ولی بیمه سلامت رایگان دیگه انجام نمیدن 

ایرانیان برای یکسال نفری ۲۵۰ ، که شرط خانوادگی داره یعنی تمام اعضای خانواده باید بیمه بشن 

اگر برای زایمان میخوایین تنها بیمه ای که بنفعتونه بیمه سلامت ایرانیانه 

تامین اجتماعی گرونتر میشه و هزینه ماهیانه داره 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792