منم خيلي خيلي ميترسيدم
حتي يادمه معلممون يه بار تو مدرسه خاطره تعريف كرد كه يكي ميخواسته نخ بادبادكشو پاره كنه چاقو رفته تو چشمش و من واقعا فينت كردم
ولي وارد پزشكي شدم ديگه عادت كردم
ضمن اينكه ما اصلا با خون مستقيم سروكار نداشتيم خيلي
فقط اتاق عمل ميري نگاه ميكني
تزريقاتم كه با پرستاراست
فقط خيلي كم شايد بهت بگن اي بي جي بگيري