یک پسر سوسول بود البته عاشقش نبودم چون اولین پسری بود که باهاش بودم خیلی بهش وابسته شده بودم و تو اوج علاقه ولم کرد رفت و بعد یک هفته تو خیابون دست تو دست یک دختر دیگه دیدمش همون جا انگار یک سطل اب یخ ریختن رو سرم تا چند وقت روز و شب گریه میکردم تا اینکه یک سال بعد با عشق واقعیم همسرم آشنا شدم و یک خاطره بدی که ازش دارم بهم یک عکس دخترو نشون داد گفت اون دوست دختر قبلیم بوده و باهام کات کرده منم بعدش باتو آشنا شدم منم از حرفش خیلی ناراحت شدم وای خوب شد رفت پسره دیوانه همسر الانم عشقمه فداش بشم😍 یک تار مو شوهرم رو به صدتای اون نمیدم پسره عوضی