سلام چند وقته که خیلی با خودم درگیرم واقعا دلم می خواد حرفام و یک جایی بگم ولی نمی تونم. شاید مشکل من توی این اوضاع هیچ هم به حساب نشه ولی واقعا مشکلمه و حس می کنم داره بهم صدمه می زنه.
لطفا از الان بگم تاپیک من برای درد و دله و مشاوره گرفتنمه و لطفا توهین نشه:
من ۱۵سالمه(سنمو گفتم که با توجه به اون کمکم کنین)
ما تو سه سال راهنمایی که الان سال آخر و انتخواب رشته حساب می شه یک اکیپ شیش نفره بودیم و هستیم ، داستان از همون اول شروع می شه که یکی از بچه هادلش می خواد همش رئیس بازی در بیاره همه بچه های کلاس دوسش دارن درسش خوبه قیافش خوبه مهربونه باحاله هنر داره موسیقی بلده پر انرژی و ساده محجبه هست و نماز می خونه
خصوصیات خودم:محجبه نیستم و قبلا که با این دوستم بودم شاد و پر انرژی شده بودم موسیقی خیلی دوست دارم ولی به خاطر شرایط مالی بابام...
درسم خوبه همیشه معدلم بالای نوزده و نیم می شه ولی اون همیشه بیست می شه(پارسال دو تاییمون شدیم ۱۹٬۸۶)قبلا شوخی می کردم حرف می زدم ،
نمی دونم چرا همه بچه ها اونو بهترین می بینن یادمه کلاس هفتم گروه عربی شده بودیم یکی شده بود سر گروه بعد یکی از بچه ها گفت که به (اسم فرضی می ذارم(پریا))پریا گفت که تو بشو درست بهتره درصورتی که منم درسم اندازه اون خوبه و عالی هست بهم بر خورد ناراحت شدم،ولی برو خودم نیاوردم آخه دوست صمیمی بودیم موردای اینجوری بود زیاد مثلا امسال معلم ریاضیمون شنییدم داشت فکر کنم بهش می گفت چرا واسه تیز هوشان نمی خونی؟درست خوبه فقط بی دقتی داری خوب مشکل من اینجاست که چرا اینو به من نگفت درصورتی که جلوش نشسته بودم و منم ریاضیم اندازه اون خوبه ،ما قبلا خیلی صمیمی بودیم طوری که مشکلشو به من می گفت رازاشو خدایی منم رازشو به کسی نگفتم همیشه وقتی گروه بندی می شد باهم بودیم تا که از اردیبهشت پارسال کم کم رابطش با من کم شد هر روز به هم زنگ می زدیم الان توی شیش ماه فقط یکی دوبار حرف زدیم ،کلاس زیان می رفتیم ولی درسش از من بهتر بود البته من با اکیپمون کلا صمیمی بودن که الان فقط با یکی شونم بیشتر،
چون درسش از من بهتر بود و به یک مرحله بالایی رسیدیم و منم هم به خاطر شرایط مالی خانواده که بهشون فشار نیار هم به خاطر این که به یک لول بالا رسیدیم و جلوش زایه نشم دیگه از تابستون نرفتم،
از وقتی مدرسه ها باز شده تو دلم امید دارم که دوباره رابطمون مثل اولش بشه ،خیلی سردیم امروز دلم گرفت من و یکی از بچه های گروه کنار همیم بعد یکی اومد جلوی من نشست داشتیم گروه بندی علوم می کردیم اون منو کشکم حساب نکرد با اون سه نفر دیگه چهار تایی گروه تشکیل داد،زنگ تفریح ها دیگه یا هم حرف نمی زنیم حتی قبلا کاری می کرد بهم می گفت ولی الان نه فهمیدم داره جدیدا داستان می نویسه ولی برا من نخونده اما برای اون یکی خونده.
می دونم شاید واقعا مشکلمه بچه گانه و دور از عقل باشه ولی من خیلی ساکت و آرام وم شدم چند روز پیش که از مدرسه اومدم خونه گریم گرفت از بی زبونیم ،من اینجوری نبودم ،شایدم بودم ولی چون با اون باشم خودمو تغییر دادم می خواستم برم مشاور مدرسه ولی ترسیدم بره بهش بگه ،من نمی خوام آویزون کسی باشم منم غرور دارم منم می خوام با اونا باشم دوسشون دارم حتی دوستام می گن بهم که ناراحتی؟چرا انقدر ساکتی.
ما ،مامانامونم باهم دوستن نمی خوام با مامانم حرف بزنم نمی خوام ذهنیتشو نسبت بهش خراب کنم
راستش من حس می کنم اون از من بهتره ،حداقل که ظاهر اینطوره،
اوت پر انرژی من ساکت اون هر کلاسی دلش بخواد ثبت نام می کنه ولی من بخاطر اینکه شهریه کلاس زبانمون رفت بالا اومدم بیرون که به مامان بابام فشار نیاد اون محجبه و نماز خون ،من بد حجاب(نه خیلی زیاد)اون حس می کنم درسش بهتره ولی درصورتی که مثل همیم ،اون روابط اجتماعی خوب و من سخت با هرکسی دوست می شم
لطفا توهین نکنین ،اگع دیدن من رفتم بدونین سایت خطا می ده واسم ،
لطفا اگه می تونین یک راهکار بدین که روابطمون مثل قبل بشه طوری که من غرورمو حفظ کنم نمی خوام آویزون باشم
مرسی که خوندین