بچها دلم گرفته خداکنه باردار باشم ..دیشب خونه پدرشوهرم بودم پسرم با بچه عموش ک ۶ماهشه بازی مکرد دلم بحال پسرم سوخت ..برادرشوهرم میگه دخترم پاقدمش خوب بوده ک وضع مالیمون خوبه ..زنش میگه ما گوشت گاو نمیخوریم مگه شما میخورید .شوهرم میگه نجس ک نیس ..پدرشوهرم میگه خوب یه بچه برا پسرتون بیارید ...مادرشوهرم دایم سرگوسفند برام باز مکنه میگه بچتون دختره ..حالا من حامله نیستم ..ما وضع زندگیمون خیلی بدتره از برادرشوهرم و پدرشوهرم ولی همیشه همین برادرشوهر سرکوفت میزنه بهمون ...بخدا یکسال و نیم دعا نذر مکنم ک باردار باشم اما نشد ..این ماه متوسل شدم اول خدا بعد فاطمه زهرا (س)