وقتی می اومد خونه ، دیگه نمی ذاشت من کار کنم . زهرا رو می ذاشت رو پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد.
میگفتم : یکی از بچه ها رو بده به من.
با مهربونی میگفت: نه شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی.
مهمون هم که میاومد ، پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی میگفتن : مهندس که نباید تو خونه کار کنه!
میگفت: من که از حضرت علی (علیه السلام) بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا کمک نمیکردند؟
شهید حسن آقاسی زاده
👈💯برای شوهرم فرستاده بودم