اول از همه اینکه همسرت قدردان باشه و محبت و فداکاری رو درک کنه بعد هم گذشت دو طرف توی زندگی و الکی بهانه نگرفتن ....من اوایل ازدواجم همسرم فکر میکرد خانوادم میخوان دخالت کنن من سعی کردم که بیشتر وقتمو برای همسرم و زندگیم بزارم تا جایی که همسرم اصرار میکرد پاشو ببرمت خونه مامانت میگفتم نمیرم میخوام تمیزکاری کنم غذا بپزم با اینکه تا 7 عصر سر کار بودم وقتی میومدم خونه همسرم تازه میخواست بره سرکار و من مدام از تنهایی مینالیدم که ساعت کاریتو کم کن اونم اصرار میکرد منو ببره خونه مامانم تا تنها نباشم... وقتی میدید من اصراری به رفتن ندارم فهمید زندگیمو در اولویت قرار میدم ....هیچ وقت هم از خانواده همسرم بد نگفتم بهشون احترام میزاشتم و ازشون جلو همسرم تعریف میکردم البته آدمهای خوبی هستند اما اوایل ازدواجمون خیلی قول داده بودن که مثلا برامون خونه بخرن یا خرج دانشگاه همسرمو بدن اما هیچ کدوم از این کارهارو انجام ندادن من هم هیچ وقت بابت این موضوع منتی سر همسرم نزاشتم و از حسابی که زمان مجردی داشتم و خیلی کار کرده بود وام گرفتیم و خرج دانشگاهشو دادیم خونه هم خودم از زمان مجردی پول و طلا و ماشین داشتم همه رو دادم خونه خریدیم ولی هیچ وقت با خانوادش به خاطر کم کاری بد رفتار نکردم همین باعث شد که همسرم اطمینانش نسبت به من و خانوادم جلب بشه و الان هردوتامون به خانواده ها احترام میزاریم و هردو سعی میکنیم برای هم فداکاری و گذشت کنیم و به ندرت پیش میاد بخوایم بحث یا دعوایی بکنیم