دیشب من با چنین چیزی مواجه شدم.
اونموقع خاب بود.تو اتاق دخترم.
منم در اتاق خاب خودمونو قفل کردم.صبح که اومد لباساشو برداره.دید در قفله چن بار صدام زد و من درو باز کردم گفتدچرا درو بستی گفتم چون حالم ازت بهم میخوره گفت چرا؟منم بهش گفتم.
خلاصه رفت سر کار و پیام داد که اینقد تند نرو.
و من خواهرانه باهاش حرف زدم ودوس داشتم بهش پیام بدم چون بهم آرامشی میداد که تو نمیدی. و خودشو هرجور بود توجیه کرد.
منم گفتم دیگه باهات کاری ندارم.هر غلطی دلت میخاد بکن.و منم فقط به خاطر بچه هام تحملت میکنم