ما توی یه شهر کوچیک...نه بهتره بگم یجایی یکم بزرگتر از روستا زندگی میکنیم بخاطر کار شوهرم اینجایم نگهبان بیمارستانه هفته ای ۴۸ساعت باید کار کنه ینی دوتا ۲۴ساعت پشت سرهم ولی خودش یکار دیگه برداشته ک بلده مسوول قسمت آی تی بیمارستان شده ولی باهمون حقوق ۱۳۰۰!!از شنبه تا چهارشنبه میره مستاجریم اینجا هیچچچی نداره همش تو خونه ایم یه دخترم دارم افسردگی گرفتیم با شوهرمم اختلاف داریم و همش دعوا...یه شهر نزدیک اینجاس ۴۰دقیقه فاصلمونه بهش میگم مارو ببر اونجا اونجا دوست و اقوام داریم آبادتره جای تفریحی داره...یه کلاس میشه خودت و بچت بری...قبول نمیکنه چیکار کنم
رور اول نباید قبول میکردی باهاش ازدواج میکردی وقتی شرایطشو میدونستی . ولی الان حق با شوهرته ازش دور نشو زندگیتون سردتر میشه تو همین شهری که هستی یه کاری کن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بخاطر این چیزا با شوهرت بحث نکن که زندگیتو خراب میکنی ابجی. سعی کن خودت و دخترتو با شرایط جدید وفق بدی و بتونی اونجا خیلی راحت زندگی کنی و بهت خوش بگذره
خوب ع زیزم واسه چی ازدواج کرده پس بمونه شنبه تاچهارشنبه سره کار بعد بیاد توخودت میتونی دوری تحمل ک ...
بخدا پرتوقع نیستم توی زندگی از خیلی چیزا گذشتم همین ک اینجا هستم و خیلی چیزای دیگه اون میتونه دو روز کارش باهم بره ۵روز خونه س ...ولی هم خدارو میخواد هم خرما