عقدم مشكل داشتيم بابام ميگفت ادم نيس من اصرار داشتم ميتونم باهاش زندگي كنم يه شهر ديگه بود واسه كارش گفت تا جهاز بگيري بيا بريم باهم زندگي كنيم  خانوادم راضي نميشدن خيليييي اصراااار كردمم
رفتيم خونه گرفتيم ديشب وسايلم جمع كردم جلو بابام گذاشتم تو ماشين رفتيم تا اون شهر ٢ ساعت راهه رسيديم بحثمون شد كلي تهديد به كتكم كرد و فحش بهم داد بعد هم برگشتيم شهرمون من جلوو در خونمون انداخت پايين
رو نداشتم برم تو خونه گفتم برو من يه كاري ميكنم نصفه شب وسط خيابون بودم تا امد بردم يه جايي خونه دوستش كه خاليه تنها ، نميخواستم نصفه شب پدر مادرم و نگران كنم وقتي اومدم اينجا گوشيم زدم ش ارژ نگاه كردم ديدم زنگ زده به پدر و مادرم نصفه شب
به مامانم زنگ زدم ديدم بهش گفته دعوامون شده بيا سر كوچه مامانمم گفته خودت مشكلتون حل كنيد 
مامانم هم بهم گفت تصميم گرفتي بري باهاش زندگي كني ميري زندگي ميكني 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔