در ماشينو باز کردم و زهرا رو پرت کردم سمتشون . زهرا جیغ میزد . داد میزد بابا ولم نکن . بابا کجا میری . بابا. .
کر و کور شده بودم. همش میگفتم بچه یکی دیگه تو بغلم بود . این دختر من نیست ... پس بهتره بميره..
هنوز صداى خنده ها تو گوشم داد ميزد که برگشتم خونه ...
در رو باز کردم و رفتم بالا ...
اون مرد رفته بود ...
صداى فاطمه کردم و جا خورد که اومدم خونه ..
گفتم پاشو بريم دنبال زهرا برات سورپرايز دارم ...
اماده شد و سريع رفتيم اما رفتم جنوب شهر ...
محسن کجا دارى ميرى ...
محسن چرا گريه ميکنى .... داد ميزد و ميگفت دخترم زهرا کجاست کجا دارى ميرى ..