سلام یه هفته ای هست تو فکر همسرم هستم و خیلی احساس افسردگی و پژمردگی می کنم غم بزرگی روی سینمه پریروز خیلی گریه کردم نمی دونم چه کنم امروز براش خیرات آش درست کردم ولی باز هم آروم نشدم نمی دونم چرا الان هفت ماهه که پرکشیده و من چند روزی است که بازهم مثل همون اوایل سخت غمگین و افسرده ام...
دلم می خواهد با همه واقعیت ها خداحافظی کنم بگویم بروید من با خیالم تنها می مانم...
نازنین عزیز برای همسرت فاتحه خوندم امیدوارم خدا رحمتشون کنه عزیزم اتفاقی هست که افتاده و متاسفانه کاری از دست کسی بر نمی آد نمی شه زمان رو به عقب برگردوند و از طرفی نمی شه آینده رو متوقف کرد زمان در حرکته و اون چیزی که هر روز داره از دست می ره جوونی و شادابی خودته نذار این پژمردگی روی کوچولوی نازت تاثیر بذاره نازنین جون تنها چیزی که به عقل ناقص من می رسه اینه که باید خودت رو سرگرم کنی یه کلاسهایی هست به اسم مادر و کودک یه چیزی شبیه به مهد با تفاوت اینکه خودت هم کنار کوچولو هستی و توی بازی ها همراهیش می کنی این وقتت رو پر می کنه و از طرفی دختر کوچولوت شاد می شه امیدوارم تونسته باشم کمکی کرده باشم انشاال.. که هر روز شاهد قد کشیدن دختر نازت باشی و خدا بهت صبر بده
از هم شما دوستان عزیزی که این قدر با محبت هستید ممنونم انشااله خداوند به همه شما سلامتی بده و سایه خانواده بالای سر کوچولوهای نازتون باشه عزیزای من خیلی ازتون تشکر می کنم که به من تسلای خاطر می دید .....
دلم می خواهد با همه واقعیت ها خداحافظی کنم بگویم بروید من با خیالم تنها می مانم...