خواهرشوهر بزرگم و دخترش ديوانه ام كردن سر هرچيزي دعوا ميكردن و اعصاب خورد ميكردن اعصاب همه رو ها من و بيشتر
بعدم شوهرم ، پدر مادر و خواهر كوچيك خودشونو
اعصاب همه رو به هم ريختن حتي تو خود عروسي هم دست از ابروريزي بر نداشتن
لباس
دیر رسیدیم مجلس فک کنم کلا نیم ساعت تو عروسیم بودم
حتی برای عقدکنونم میزنن
به پسرش میگفت حنابندون مهم نیستش که..الکی پولاتو دور نریز جمع کن از همین الان یاد بگیر پس اندازو
بابامم گفت همه ی زحمتا و هزینه های حنابندون بامنه یه ماشین نمیتونی یعنی واسه دل زنت گل بزنی؟
گفت اگه اهمیت حنابندون واسه شما اینقدره واسه ما عروسی خیلی کمتره اصلا خونوادگی شرکت نمیکنیم😂
اه ارایشم خیلی بد بود کلا من هرچی گفته بودم برعکسشو انجام داده بود ولی اون موقع اصلا به خیالم نیومد فقط رقصیدم شانس اوردم توعکسا بازبهتر افتاده ولی همه میگفتن چرا اینجوریت کرده
اره بعده هشت سال هنوز یادمه و هر عروسی میرم یادم میاد دوباره حرص میخورم.
اها یه چیز دیگم این که لباس عروسم خودم انتخاب نکردم،چون جمعه رفتیم همه جا تعطیل بود،فرداشم عروسی بود،بعد رفتیم خونه ی یه بنده خدایی ،کلا یه دوسه لباسش مونده بود،همرو کرایه داده بود،دیگه همونو گرفتم پوشیدم،نه پفی نه چیزی،بنداشم گشاد بود هی می افتاد پایین،باید همش درستش میکردم
عادی گذشت
میز شام نداشتیم ، سفره هم نداشتیم ...
کلی هم رقصیدم.
اینکه ترقه خوردبه چشم شوهرم😢😢😢وکلی اتفاق های دیگ
از دست مادر شوهرم و کاراش😐😐😐😐شوهرم بیچاره روانی شد بخدا تو اون مدت
آهان..من قرار بود لباس عروس معمولی که انتخاب کرده بودمو برام آستین بزنن.اندازه هامو گرفتن و گفتن لازم نیست بیای پرو میاریم آرایشگاه
آوردن آرایشگاه حلقه آستیناش تنگ شده بود اصلا نمیشد باهاش رقصید.دوماد و فیلم بردار اونور منتظر منم لخت نشستم منتظرم آستینارو برام بشکافن..
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
28 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
