هرروز یا دوستای داداشم میان خونه مون حالا خبر هم نمیدن مامانم بهشون کلید داده پسر خاله ام که یه هفته هست اینجا پلاسه ای خدا. هرشب مهمون دیگه کلا خسته شدم همش باید با شلوار و لباس پوشیده بری بیرون الان خودم تنها با داداش کوچیکم خونه بودیم دیدم صدای خنده ادم از حیاط میاد ترسیدم منم پشت در یهو در باز شد منم با تاپ یقهباز و شلوارک. دیدم. پسر خاله ام و برادرش. وپسر عموم و پسر داییم. و داداشم دلم میخواسن خفه شون کنم ولی پشت در قایم شدم تا برن