بلایی که روز عروسی سرم اومد. بدشانسی های روز عروسیتون که خنده داره بگین

شوهرم اومده بود در ارایشگاه دنبالم حالادیرم نشده بود ساعت چهار بود تازه هی زنگ زنگ زنگ منم داشتم لباسمو میپوشیدم بندپشت لباسمو میبستم یهو نفسم گرفت اصلا بالانمیومد داشتم میمردم کبود شدم اخرش بازور نفس بالاومد از استرس بودو زنگای شوهرم

ازین دومادای افراطی یکیش پسرهمسایمون بود که ازون بسیجیای تییییییییره.رفته دنبال عروس ارایشگاه گفته چه خبره اینهمه ارایش پاک کنید عروس که اومد لباس پوشیده باچشم گریون وقرمز معلوم بود حرفشون شده عروسیشونم صلواتی بود تازه میخواستیم بیایم تالار دوماد داشت توشمشادای جلو تالار نماز میخوند😞

روز اول ماه عسل پريود شدم و روز قبلش براثر كرم موبر دچار سوختگي شدم 

هميشه يه مارك استفاده ميكردم اونروز از سانس بدم گير نيومد مارك.جديد زدم

تمام  وسط پام با عرض معذرت سوخت و نابودم كرد 

پوست ناحيه كلا پوسته پوسته شده بود قرمز قرمز اتيشم زد 

تو راه ماه عسلم هرچيييييي لوازم ارايش حوله ،شونه ،مسواك ،لباس زير داشتم تو خونه جا موند انقدر خانواده با فكري دارم.من 

صد بار به خاهرم گفتم كيف لوازم ارايشمو ببر بنداز تو صندوق عقب ماشينمون چون من انقدر كارريخته بود سرم مادرشوهرم اينام اومده بودن بدرقمون 

هزارتا كار داشتم 

تو سفر 500بابت لوازم ارايش و حوله و ريزه ميزه داديم دوباره 

عه چکار کرد

عروسی من رو زهرمارم کردن از اول تا آخرش دم دقیقه یکی یه کِرمی میریخت.

من شب عروسیم دستشوییم گرفته بود رفتم تو ی سالن ک واسه عروس و داماد در نظر گرفته بودن اونجا شام بخورن،رفتم دستشویی اونجا خیلی باریک بود با لباس عروس جا نشدم بزور خودمو جا کردم شلنگ رو برنداشته شیرو بازکردم اب فوران کرد زود خودمو کنار کشیدم اب رو ارایشم نریزه اما موهام خیس شد و بزورخودمو از دستشویی پرت کردم بیرون ،تو سالن شورتمو بالا کشیدم..

شانس اوردم کسی اونجا نبود 

خخخخخ

چند مورد دیگه هم هست

۳ فاصله شهرشوهرم با روستا ما هفت دقیقست

بعد شما فکر کنین وسط راه بنزین ماشین عروس تموم شد

اوکم نصفه شب تو عروس کشون

کلن حیوانات فکر کنم با شما مشکل دارن گویا😂😂😂😂😂

منم واسه عروسیم تب خال زدم اونم تو دماغم عروسیمونم زمستون بود همش ابریزش بینی داشتم ننیتونستم بینیمو بگیرم بینیم گنده شده بود ولی ی اشتباه کردم ک اگه نمیکردم خیلی خوش میگذشت 

والاااا بخدا😂😂😂😂بگو چکار من داشتید😂😂

هیچی از لس عقده ای بود و چش نداشت خوشبختی منو ببینه جنگی بی دلیل درست کرد اخرشم گفت من نبودم دستش گذاشت رو قران گفتم میسپارم به همین قران اشک بچت دربیاد خیلی بده برا یکی بد بخوای خدا شاهده یه بار تو روم گفت بختت سیاه بشه فقط اه کشیدم گفتم نفرین نکن الان پاپیچ بچش شده سیاه بخت شد خوشحالم نشده ولی چوب خدا صدا نداره

عزيزم 

همه از اين اتفاقا داشتيم 

هر چي برنامه ميريزي باز يكي هست كه كار خراب كنه 

من فك ميكردم فقط خودمم الان كه ميخونم ميبينم خيليا اينجوري بودن 

شايد دليلش استرسه زياده 

دوسال میگم به شوهرم سالگرد ازدواج میگه خاطره خوشی ندارم که خوشحال باشم

من با وجود ۸ سال هنوز خودمو سرزنش میکنم میگم ایکاش جواب میدادم کلا بی خیال بود از همه چی لذت میبردم