من از وقتی عروسی کردم. اومدم مشهد زندگی میکنم عروس سوم خانواده هستم. جاری بزرگم کلا با من رفت و آمد نمیکنه چون وقتی اومدن برای من خاستگاری از سرکار خانوم اجازه نگرفتن. حتی توی عروسیمون هم نیومد.یک ساله نمیه عروسی کردم نمیدونم خونه ی برادر شوهر بزرگم کجاست. من با خانواده شوهرم تو ی ساختمون سه طبقه زندگی میکنم. چندبار برادر شوهرم همه رو دعوت کرده بجز من و شوهرم. درحالی که من کوچیک ترین بی احترامی به این زن و شوهر نکردم. وقتی هم بچه اش مریض شد هر روز رفتم عیادت بیمارستان. جاری دومم ساکن طبقه وسط هست. هر وقت رفتم بیرون رفتم دم در خونش در زدم بیا بریم نیومد. بهم محل نمیذاشت.صداش میکردم بیا بالا چای دم کردم بشنیم دور هم نمیومد. اون ۷ سال جلوتر از من عروسی کرده و تا بچه داره. یه دختر یه پسر.از وقتی من عروسی کردم مدام بهم حسادت میکنه.رفتم پالتو خریدم ، رفت عینشو خرید، رفتم مانتو خریدم، رفت عینشو خرید، رفتم کیف خریدم رفت عینشو خرید، کفش خرید لنگشو خرید. با شوهرم رفت رستوران باشوهرش دعوا گرفت چرا منو نمیبری رستوران.شوهرش میخواست خونه بخره گفت طلاهاتو بده بفروشم پول کم آوردم. گفت تا سمیرا طلاهاشو نفروشه منم طلاهامو نمیدم. چون شوهرم و برادر شوهرم باهم شریکن. برادر شوهرم اومد طلاهامو ازم گرفت هنوز شیش ماه نشده بود عروسی کرده بودیم.چیزی نگفتم. به خداوندی خدا اگه کلامی به تلخی به زن و شوهر گفته باشم.خونه شد به اسم برادر شوهرم شیش دانگ کامل.هیچی نگفتم. برادر شوهر کوچیکم که هنوز مجرده یه مدت با مادرش قهر بود میومد پیش من ،من بهش شام میدادم. یه روز مادر شوهرم از تو یخچالش یه بسته گوشت چرخ کرده داد گفت این گوشتو ببر واسه بچم بپز منم میخوام درست کنم اگه اون نخوره از گلوم پایین نمیره.گفتم چشم گوشت رو بردم برای برادر شوهرم پختم دادم خورد. جاریم رفت پیش شوهرش گفت مادرت به سمیرا گوشت گوسفند داده به من نداده. مادرت به سمیرا گفته غصه نخور دوباره برات طلا میخریم. مادرت بین من و سمیرا فرق میذاره. برادر شوهرم اومد با مادرش دعوا گرفت و همه ی این حرفا رو گفت. مادر شوهرم هم رفت جواب عروسش رو داد. اینجا مادر شوهرم جاریم دعوای بزرگی کردن. و گلایه های جاریم شروع شد. شما برای سمیرا فلان چادر رو خریدین برای من نه. شما برای سمیرا فلان کفش و لباس رو خریدین ولی برای من نه. شما برای سمیرا فلان کمد رو خریدین ولی برای من نه. نا حالا شوهرم از ۱۵ سالگی کار میکرده ها تا الان که ۳۰ سالشه یک روز هم بیکار نبوده. هرچی تو خونه من بوده شوهرم خودش ذره ذره خریده گذاشته که نصف وسایلام هم کهنه قدیمی شده. کل طلاهای عقد و عروسیم ۳۰ گرم بود. ولی طلاهای اون ۱۵۰ گرم بود. عروسی اون مجلل و آنچنانی بود عروسی من جمع و جور بود با یک مدل غذا و بدون پذیرایی دیگه ای.از اون دعوا تا الان جاریم هم با من که فقط خدا شاهده در مقابل حرفاش سکوت کردم و خانواده شوهرم قهره. من سه ماهه دچار سندروم روده تحریک پذیر و ورم مزمن معده شدم. حدود یک ماهه که بشدت شکمم ورم داره و دکترم گفته از مشکل معده و روده ام هست.دو ماه پیش تو پریودم تاخیر داشتم. و شک کردم حامله باشم. اسم بچه و حاملگی افتاد سر زبون خواهر شوهر مجردم. از اون جایی که دکترم بهم گفت دیگه قرص ضد بارداری نخور و شوهرم هم بچه میخواد و اینو جلوی خانواده اش گفته. خواهر شوهرم چپ میره راست میاد میگه بچه و بچه. از اونجایی که شکمم از شدت ورم مثل زنای حامله شده. شوهرم چون آدم متعصبیه میره برام لباس حاملگی میخره میگه اینارو بپوش جلو داداشم تا شکمت معلوم نشه. منم با این شکم بزرگ و لباسای حاملگی مدادم از در خونه جاریم رد میشم و میرم و میام اون منو میبینه و من اونو ولی چون قهره منم شانم رو پایین نمیارم برم باهاش حرف بزنم. چون یک بار دم در خونش داشتم بابچه اش حرف میزدم اومد بچه اش رو کشید تو خونه و درو بروم محکم بست.اون تا جایی که بلده به شوهرم بی احترامی میکنه ولی من به شوهرم و خانواده اش احترام میذارم. البته تو اوایل عروسی خانواده شوهرم خیلی اذیتم کردن که من کلا رفت و آمدم رو محدود کردم و به شوهرم تذکر دادم. از اون روز حساب کار دستشون اومده. جاریم یه آدم بیسواده و خیلی حسود. برادر شوهرم گفت من الان دوتا بچه دارم تا اینا از آب و گل در نیان دیگه بچه نمیخوام همه مون هم نشسته بودیم.جاریم همش میگفت اگه حامله بشم محمود منو میکشه.حالا محمود وقتی از سر کار میاد تا موقع خواب بچه هاش پیش منن. جاریم برای جلو گیری آی یو دی گذاشته بود ولی دزکی رفته برداشته و الانم حامله اس چون فکر کرده من حامله ام و میخواد با این کارش توجه خانواده شوهرم رو جلب کنه. تا به من کمتر توجه کنن. من برای خنده اومدم یه تاپیک زدم که چشم و هم چشمی جاری تا این حد؟؟؟همه اومدن منو متهم کردن به روانی بودن و قصد و قرض داشتن واقعا متاسفم برای بچه های نینی سایتی که اینقدر راحت دیگران رو قضاوت میکنیم.
من از وقتی عروسی کردم. اومدم مشهد زندگی میکنم عروس سوم خانواده هستم. جاری بزرگم کلا با من رفت و آمد ...
عزیزم اهمیت نده،وقتی تاپیک میزنی آمادگیشم داشته باش که همه جور آدمی بیاد نظر بذاره،حتی خود جاریات.زندگیتو بکن و غصه نخور،فقط نسبت بهشون بی تفاوت باش و سعی کن زودتر خوب بشی چون اعصاب ناآروم مشکلتو بدتر میکنه.