سلام.
دیشب تو تاپیک مستاجر... منم گفتم مستاجرمون شغلش دزدی بود و بچه ها گفتن تعریف کن.
علاقه منداش بیان.
چنددد سال پیش یه مستاجر برامون اومد. زن و شوهر که یه دختر و یه پسر داشتن؛ پسره راهنمایی، دختره دبیرستان.
مرده گفت شغلم آزاده.
یه مدت که گذشت ما دیدیم اینا صبح خیلییی زود که هوا تاریکه میزنن بیرون و داره هوا روشن میشه برمیگردن.
خونه مون حیاط دار بود و ما از پشت پنجره کاملا متوجه رفت و آمدشون می شدیم.
یه بار که صبح زود از بیرون برگشتن، بابام که سر و صداشون رو شنیده بوده، وقتی اومدن تو، رفت تو کوچه یه سروگوشی آب بده که دید یه گونی بزرگ رو چپوندن وسط شمشادهای باغچه مون...