امروز دقیقا منم همینجور شد...شوهرم منو گذاشت خونه مانانبزرگش که پیره و تنها گفت تو باش من برم پیش بابام کمکش.گفتم تو ک کل سال پیش بابات سرکاری یا جمعه مال من باش توروخدا بزار خوش باشیم.گفت چرت نگو و رفت...
نیم ساعت بعدش برگشت با باباش معلوم شد اتفاقی افتاد و نتونستن برن کار کنن..اخ ک دلم خنک شد