راهنمايى كه بودم يه دوست صميمى داشتم به اسم مائده
ميتونم بدون شك بگم فوق العاده ترين دخترى بود كه تاحالا ديده بودم
فقط مشكلش خانوادش بود كه خيلى خيلى مذهبى بودن
محدودش ميكردن و هيچ جا نميزاشتن بره
بخاطر ظاهرش هميشه همه مسخرش ميكردن و بهش ميگفتن سبيلو و غيره.مامانشم برده باباهه بود هرچى ميگفت ميگفت چشم هيچوقت از بچش دفاع نميكرد.باباش منو قبول نداشت و ميگفت دختر مانتويى رو چه به ما در اين حد عقب مونده بودن.من يه عالمه خانواده مذهبى ديدم ماه بودن اما اينا فقط اسم خدا و خداشناسى رو يدك ميكشيدن.كارى كردن كه دوستم از عالم و ادم متنفر بشه و افسردگى بگيره هميشه حسرت بقيرو ميخورد و ارزوى مرگ ميكرد وقتى عاشق شد باباش به لطف يكى از دهن لقاى مدرسه فهميد با كمر بند سياهو كبودش كرد با اينكه پسره واقعا عاشقش بود و هيچيم بينشون صورت نگرفته بود حتى خاستگارى هم اومد اما باباش قبول نكرد و گفت اگه سراغ دخترش بياد يه بار ديگه ازش شكايت ميكنه انقد وعضش بد بود كه چند هفته بسترى بود تو بيمارستان بعدشم به زور دادنش به پسر عموش كه دوستم هيچ حسى بهش نداشت و نداره وقتيم مخالفت كرد دوباره با كنربند افتاد به جونش وقتى باباش مرد انگار عروسى دوستم بود خيلى وحشتناك بود البته حق داشت انقد ازش متنفر باشه منم بودم متنفر ميشدم هنوزم ميره قبرستون نفرينش ميكنه
شوهرش ادم خوبيه و عاشقشه ولى اوايل بهش شك داشت و كتكش ميزد و فكر ميكرد هنوز پسر قبليرو دوست داره الان خوب شده.يه سال پيش دوستم تو خيابون عشقشو ديد با دختر و زنش بعد از اون به معناى واقعى ميتونم بگم مرده متحرك شد از قبلش خيلى بدتر هر چى قرص و دارو روانپزشك و دكترم برديمش فايده نداره فقط مدام باباشو نفرين ميكنه تو دلش پر شده از نفرت و كينه.توروخدا يه راه حل بگين اون بهترين دوستمه چيكار كنم حالش خوب بشه؟