عکسای بچگی نامزدمو یه بار مادرشوهرم نشونم داد...
چند هفته بعدش خواب بودم تو خواب دیدم ک خوابم و نصفه شبه یهو از خواب میپرم یه پسر بچه ک همون بچگی های شوهرمه کنارم خوابیده باحالت ترس بش گفتم تو کی هستی بلند شد دویید منم دنبالش دوییدم از خونه رفت بیردن تو کوچه افتادم دنبالش میدوییدم چند بار خوردم زمین رفت تو خونه خالم ک طبقه سومه(همسایه ایم) من بالا نرفتم
پسر بچه ک همون نامزدم بود خودشو از بالکن طبقه سوم خونه خالم پرت کرد پایین