اخه ادم این همه بی عاطفه من ندیدم به عمرم دلم خونه شوهرم 11ماهه شیمی درمانی میشه اصلا یه زنگ نزده احوال برادرش بپرسه حالاهم مادرشوهرم به رحمت خدا رفته همش بزرگتری میکنه اجازه دخالت تو مراسما رونمیده همش استرس به زندگیمون وارد میکنه بنظرتون چکارکنم
دوری دوستی
منم از این خواهرشوهرا دارم برادرش ده روز بستری بود چنان آرایش غلیظی میکرد با شادی میومد ملاقات بعد مرخص شدن نیومدن ببین من دیگه به خدا متوسل شدم مطمئنم خدا یه روز جوابشونو میده
والا رفت امد ندارم باهاش ولی هی پیغام میده اگه یه نخ موی کاکام باد ببره میدونم چکارت کنم
عزیرم در مورده خواهر شوهرت حرف ندارم فقط خواستم بگم‌خدا شوهرت رو شفا بده
والا منم بستری بودم هفته پیش جراحی کردم اصلا انگار نه انگاررر فقط یکبار اومد عیادت و خدافظ... من که برای هر دو عمل زیبایی که داشت ده روز پیشش بودم و کلی مراقبت کردم
اصلا جوابشو نده بنظرم.. برات مهم نباشه که نمیاد... خدا شوهرتو شفا بده عزیزم
مادرشوهرم قبل ازفوتش آلزایمر شدید داشت بهش نگفتم ولی ازوقتی فوت شده همش میاد بخوابم خیلی هم ناراحته همه میگن نگران پسرشه فردا هم سی امشه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
