2777
2789
عنوان

چجوری با همسرتون اشنا شدین

| مشاهده متن کامل بحث + 1484 بازدید | 72 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

طبیعیه شوهر منم قول داد دانشگامو تموم کنم ولی زد زیرش

یعنی درست رو ول کردی؟!

یه وقتایی چیزهایی که اینجا میخونم خیلیییییی به نظرم عحیب میاد

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک
یعنی درست رو ول کردی؟! یه وقتایی چیزهایی که اینجا میخونم خیلیییییی به نظرم عحیب میاد

اره ول کردم همون لیسانس موندم قرارشد بذاره مدارج بالاتر بخونم نذاشت 

خداجون میدونی چقد دوستت دارم 😍 
اره ول کردم همون لیسانس موندم قرارشد بذاره مدارج بالاتر بخونم نذاشت 

به نظرم مشکل از دیدگاه خودتون

بذاره یعنی چی؟! شما طفل نابالغ نیستین که سر بدیهیات زندگی به اجازه دیگران نیاز داشته باشید

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک
به نظرم مشکل از دیدگاه خودتون بذاره یعنی چی؟! شما طفل نابالغ نیستین که سر بدیهیات زندگی به اجازه دی ...

نمیدونم تو راست میگی 

شاید تقصیر خودمه

خداجون میدونی چقد دوستت دارم 😍 

بچه یه خاطره هم از همون دوره تعریف کنم

ما تو یه گروه از بچه های دانشگاه شوهرم باهام اشنا شدیم

اوایل از هم خوشمون میومد اما هنوز دوست نبودیم واصلا رابطه جدا از گروه نداشتیم باهم

یادمه گروهی رفتیم شمال، نمیدونم چرا من ده دوازده روز زودتر پریود شدم

بعد من خیلیییییی وحشتناکه پریودام، اکثر مواقع فقط با مسکن تزریقی وسرم حالم یکم بهتر میشه

اونجا هم همین جوری حالم بد شد، درمانگاه نزدیک هم نبود، خجالت هم میکشیدم بگم حالم از چی انقدر بد شده، رفتم یه گوشه داشتم میمردم از درد که اومد پیشم، انقدر ترسید وقتی حالم رو دید، بچه ها هم تو فاز لودگی بودن، جدی نگرفتن اصلا، رفت یکی از دوستاش رو صدا زد باهم بردنم دکتر، تو درمانگاه دوستش تو ماشین موند، همسرم با من اومد تو اتاق دکتر، انقدر خجالت کشیدم وقتی داشتم توضیح میدادم واسه دکتر واونجا بود🙈

بعدش که بهم سرم وامپول زدن رفت برام خوراکی خرید، اومد کنار تحتم نشست، اولین بار همون جا دستم رو گرفت😍 من یخ زده بودم انقدر فشارم پایین بود، قشنگ گرمای دستش یادمه، هیچ حرفی هم نزد فقط گفت خیلی ترسوندیم، دبگه نمیخوام اینجوری بیینمت، فرداش هم بهم پیشنهاد دوستی داد😍 

یادش بخیییییر...

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد، من نه انم که زبونی کشم از چرخ فلک

خواهرش همسایمون بود یه روز من از مدرسه اومدم شوهرمم در حیاط خواهرش وایساده بود قفل در حیاطمون گیر کرده بود باز نمیشد هیچکی هم خونه نبوداز دیوار رفت بالا دربرام باز کرد تو همون نگاه اول عاشق شده بود من چهارده بود شوهرم بیست وهفت الانم دوتا جوجه خوشمل داریم

یه روزی رفتیم تو کوچه با دوستامون بازی کردیم بدون اینکه بدونیم اخرین بار بوده😥😣کی فکرشو میکرد یه روز با ادمایی حرف بزنیم که تا اخر عمرمون شاید هیچ وقت نبینیمشون🤩😍
وا خاستگاری که عصر و شبه

همینش جالبه 

اثاث کشی داشتن صبح جمعه اومدن حالا ما جمعه ها زودتر از ده یازده  بیدار نمیشبم اینا ده صبح اومدن اما از دفعه های بعد ، بعداز ظهر اومدن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز