دوسه شب بعد از عقد رفتیم بیرون تو ماشین بودیم یهو شوهرم گفت بنظرت چشمای من بزرگتره یا چشمای شما😳، منم گفتم معلومه من، اونم گفت نه اینطوری قبول نیست، با دوتا انگشتای سبابش چشاشو اندازه گرفت بعد به من گفت چشاتو ببند اندازه کنیم منم بستم، بستن چشم همانا و اولین بوسه همانااا، منم خجالتی و ترسو تپش قلب گرفتم گوشااام دااااغ شده بود نفسمم بند اومد😳😁😍😀😅