سلام یکی دو روز دیگه اسباب کشی دارم. خونه ساختیم میریم اونجا نصف فرشامو سه روز پیش شستم با شوهرم تو خونه جدیدمون. خواهرم فرداش زنگ زد گفت واسه بقیش میام کمکت. شب رفتیم خونه جدیده ک تو پارکینگش بشوریم. در طول روز با خواهرم در مورد اخلاق شوهرم ک بخاطر فشارای مالی و کاری و ساختمون سازی تو این چن ماهه داشته ، عوض شده و ی کم کم تحمل شده و زود عصبی میشه و اینک ی مقدار ازش دلخورم بخاطر رفتارری ک باهام داره.... خلاصه اون شب هر روشیو ک برا شستن من میگفتم شوهرممخالفت میکرد ، خیلی فرزه و هر کاریو خیلی سریع دوس داره انجام بده و از سر باز کنه ب خصوص کارای زنونه ک خب اکثر مردا همینطورین طبیعیه. من سعی میکردم با ارامش راضیش کنم با دقت بشوریم حالا خواهرم ازون طرف نه همین ک علی اقا میگه شوهرم از خدا خواسته ک تایی شده کارشو انجام میداد حالاموقع شستن هی خودشو میندازه جلو هی زیر دست شوهرم کار میکنه و مدام ب من میگه ت . برو بشین من هستم دوس داشتم بگیرم تیکه تیکش کنم. بخصوص ک موقع شستن ی صحنه زشت دیدم خیلی بد و توجه برانگیز هر زاویه ای ک شوهرم هست پشتشو میکنه و میشینه طوری ک مانتوش تا بالای باسنش مرفت بالا من خودم داشتم بجاش میمردم از خجالت مخصوصا ک دیدم ی لحظه شوهرم این صحنه رو دید. اتفاقی نبود چون مدام همون طوری مینشست. بعد میدونس ک ما چن وقته ی مقدار مکدریم و من از شوهرم دلگیرم هی سوالای بی ربط از شوهرم میپرسه ک مثلا امروز کجا رفتی چی کار کردی شوهرمم کامل جوابشو میداد حالا چن بار همون شب پیش خواهرم بامن تند و صدای بلند حرف زد دیگه داشتم روانی میشدم. راستی عصر همون روز شوهرم زنگ زد ک باهاش برم ی سری لوا م واسه خونه جدیده بگیریم خواهرم م گیر داده بود ک منم میام ما میخواستیم دوتایی بریم واسه همین نبردمش لزومی نداشت وسط این همه کار مثلا اومده کمک. ی چیز دیگه اخرش ک فرشا تموم شد هی اصرار میکرد شب بخوابیم تو خونه جدیده اونجام فقط ی زیر انداز 6 متری هست با ی پت. جالبیش ب اینکه شوهرمم قبول کرد . ولی چن شب پیش ک منو شوه م با دخترمون رفته بودیم اونجارو تمیز کنیم گفت شب همینجا بخوابیم شوهرم گفت نه و بچه مریض میشه و ... ولی اون شب 3 تا بچه پیشنون بود کلا 6 نفر با ی پتو و ی زیر انداز .... من قبول نکردم ن و با صراحت و نا احتی گفتم بچه ها مریض میشن....شوهرم گلوش درد میکرد چن ساعت پیشش گفته بود برگشتیم بهم دارو بده. وقتی اومدیم خونه فعلیمون انقد اعثابم خورد بود یادم رفت ازون طرف خواهرم سریع شوه مو ثدا میکنه میگه بیا داروتو بخور بد برو خر ب من یاداوری کن چرا خودشیرینی میکنی. فرداشم خونمون بود ب رو خودم نیاوردم اما الان دو روزه تنهام و فکرو خیال دیونم کده گفته دباره واسه اسباب کشی میاد موندم چی کار کنم. البته بعداز اینک رفتن ب شوهرم خیلی ج دی گفتم ک از رفتارش ناراحتم و دوس ندارم انقد راحت با خواهرم حرف بزنه و نظرات اونو ارجحیت بده چون اینجا خونه منه نه خواهرم. نمیدونم چ رفتا ی با خ اهرم داشته باشم اصلا دیگه دوسندارم بیاد خونمون. چی کار کنم دوستان؟
اگه بهش چیزی گفتم مثلا ازش راهنمایی خواستم. اما همش سعی میکنه خلاف نظرات منو به همسرم القا کنه. متاهله 3 تام بچه داره.شوهر خودشم فوق العادس. ولی بااینکه شوهرش 17 یال از من بزرگتره من هیچ کدوم ارین رفتارارو باهاش نمیکنم. و مدام از همه لحاظ حامی خواهرم و بچه هاشم.
انقد بدبین نباش. شاید میخواسته به شوهرت محبت کنه که شوهرت با تو خوب شه. شاید اصلا منظور نداشته موقع شستن فرش. منم به شوهر خواهرم خیلی احترام میذارم خیلی پذیراییش میکنم که فکر نکنه خواهرم ازش پیش ما بدگویی میکنه. باور کن خواهرم میاد کلی از شوهرش بد میگه ولی ما شوهرشو میبینیم کلی احترام و عزت میکنیم که فکر نکنه ما فضول و دخالتگر و بیشخصیتیم که تقی به توقی خورد رفتارمون عوض شه
مامان دوستم میگه خواهرزن نون زیر کبابه از خود کباب خوشمزه تره.. منم این اخلاقا رو درست نمیدونم. خودت خوشگل تری یا خواهرت؟ بدم میاد زن ریلکس باشه جلو مرد متاهل
خدایا ممنونم منت به سرم گذاشتی بهم دختر دادی. دل همه منتظرا شاد بشه الهی😍😍
خب ایراداش بهش بگو، به اون نگی به کی بگی بهترین راه حرف زدنه بهش بگو اون چه طرز نشستن بود موقع فرش شستن و یکم پیاز داغش زیاد کن بگو شوهرم با دیدن کارای تو یکم اخم کرده بود اینجوری فک نکنم دیگه کارش تکرار کنه🌸
انقد بدبین نباش. شاید میخواسته به شوهرت محبت کنه که شوهرت با تو خوب شه. شاید اصلا منظور نداشته موقع ...
منمحسمهمینه احتمالا دیده نظراتت با شوهرت متفاوته خواسته طرف شوهرتو بگیره که شوهرت فکر نکنه بدگویی کردی یا دوتایی شدین که شوهرتو اجبار کنی خواسته بحثتونم نشه حرف کوتاه بشه و یه جورایی با عمل هم شاید یادت بده که رفتارت صمیمی تر باشه ولی بد رفتار کرده اذیت شدی بهرحال فکرنکنم اوضاع خراب باشه
« فقد ملئت بطونکم من الحرام و طبع علی قلوبکم شکمهایتان از حرام پر شده و بر قلبهایتان مُهر خورده است.» امام حسین علیه السلام