2777
2789
عنوان

جادوگر عشـــــــــــق

| مشاهده متن کامل بحث + 44918 بازدید | 299 پست
سلام به همه دوستان عزیزم مانیای نازنین بهم پیغام داد که لب تاپش خراب شده و فعلا نمیتونه پست بذاره شما عزیزان تمیرنات رو به روال فبل انجام بدید تا ایشون از طریق ایمیل کردن مطالب وبلاگ به یکی از دوستان برنامه رو بطور منظم و روزانه آپ کنه ممنون از صبر و حوصله شمامهربانان
رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران میماند....

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

سلام به همه دوستان خوبم خیلی خیلی عذر میخوام که این چند روزی که گذشت نبودم به امید خدا با انرژی مضاعف دوباره شروع میکنیم:
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 8_ جادوی کلمات) سلام سلام صد تا سلام! همه ی جادوگرهای عزیزم حاضرن؟! خوب...خوشحالم که همگی هستین! یادته که توی پست قبلی با هم یاد گرفتیم که ذهن ما چراغ جادوست و ضمیر ناخود آگاه ما، همون بچه غول توی چراغ؟! حالا امروز ، می خوام در باره ی چوب جادوگری حرف بزنم! همون عصای سحر آمیزی که جادوگر ها باهاش اجی مجی لاترجی می کنن! فلورانس اسکاول شین می گه: کلام تو عصای معجزه گر توست! تو کتاب مقدس اومده:زندگی و مرگ در قدرت زبان است. ما با کلامی که بر زبان می آوریم، قوانینی را به خودمون جذب می کنیم.قانون شکست یا قانون موفقیت.یعنی کلام ما، درست مثل فکری که به باور تبدیل میشه، وارد ضمیر نا خود آگاه می شه و خلق میشه. حتما" یادتون هست توی پست قبلی براتون گفتم که چه طوری بچه غول ، یه فکر ما رو خلق می کنه بدون این که به خوب یا بد بودنش برای ما، فکر کنه. میدونی یعنی چی؟فکر و گفتار با هم در ارتباط مستقیم هستند.یعنی همون جور که با ذهنمون ، به بچه غول درونمون دستور می دیم که برامون چی بسازه، همون جوری هم با کلاممون این کار رو می کنیم.در واقع بهتره بگم فکر های ما یا گفتاری هستند یا به صورت تصویر ذهنی. بچه غول در مورد کلام ما همون رفتاری رو در پیش می گیره که در مقابل فکرمون.اصلا" بگذار چند تا مثال بزنم. مثلا" اگه من چند بار که وسایلم رو گم کردم بگم، من همیشه همه ی چیزهایی رو که دوست دارم ، از دست می دم! با تکرار این حرف، اون به یه باور تبدیل می شه. و بچه غول بیشعور(ضمیر نا خود آگاه)که عادت داره هر چیزی رو که می شنوه، به صورت کلی و همه جانبه ، به همه چی تعمیمش بده،اون رو این جوری معنی می کنه که من باید همه ی چیزهای خوبی رو که دوست دارم از دست بدم! عشق، پول، کار، و ...چون خودم این قانون رو خلق کردم و اعلامش کردم! در واقع اون کلمه ی از دست دادن رو می فهمه ،نه مفهوم واقعیش رو! و اون رو به از دست دادن همه چی ، تعمیم می ده! یا مثلا" اگه من یه لیوان آب از دستم بیفته و بشکنه، و من بگم من به درد هیچ کاری نمی خورم! و بارها در مواقع مختلف ، این اظهار نظر رو در باره ی خودم بکنم، این فکر در اثر تکرار به باور تبدیل می شه.اون وقت، بچه غول ، اصلا، نمی فهمه که من از روی عصبانیت یه چیزی گفتم! اون میگه درسته ! تو به درد هیچ کاری نمی خوری! یعنی اون کلمه ی به درد هیچ کاری نخوردن رو به همه ی معانی کامل ترش تعمیم می ده! و بعد به ما میگه، باشه! از این به بعد، سر هر کاری بری ،اون کار به هم می خوره چون تو آدم به درد بخوری نیستی! اما نگران نباشین! چون ما مراقبه می کنیم تا فکر و کلاممون رو کنترل کنیم.درسته؟ بعلاوه، ما از همین قدرت جادویی ذهن نیمه هشیارمون استفاده می کنیم و چیزهای خوب خلق می کنیم. با کلمات مثبت و فکر های مثبت...یعنی از عصای سحرآمیز کلاممون استفاده می کنیم و به بچه غول می گیم : ما همیشه خوش شانسیم! ما همیشه موفقیم! ما همیشه خوشبختیم! ما در امن الهی هستیم!ما همیشه چیزهایی رو که دوست داریم به راحتی و از راههای عالی به دست می آریم! ما... ما می تونیم، با یک حرکت عصای کلام خود، وضعیتی نا خوشایند رو ازبین ببریم.یعنی به جای اندوه، شادمانی و به جای فقر، توانگری و به جای بیماری ، تندرستی خلق کنیم. ما با هم تمرین می کنیم تا با کلاممون ، چیزهای خوب خلق کنیم. چه جوری؟ با جملات مثبت. جملات مثبتی رو که برای این کار استفاده می شن، بهشون می گن: جملات تاکیدی. ساده ترین و قابل استفاده ترین نوع جملات تاکیدی ، جملات تلقینی هستند. شاید توی کتابهای ذهنی مختلف ، جملات تاکیدی زیادی رو خونده باشین. (چهار کتاب اسکاول شین یکی از همین کتاب هاست که مرجع فوق العاده خوبیه.) اما در آغاز ما می خوایم جملات تاکیدی تلقینی رو با هم یاد بگیریم. یعنی جملاتی که ما برای تلقین کردن به خودمون می تونیم از اون ها استفاده کنیم. خصوصا" وقتی قبل و بعد از خواب، در آلفا هستید، خیلی مفیده که این جملات تلقینی رو به خودتون بگید. طبیعتا" به هر چیزی که نیاز دارید، به دست آوردن اون رو و داشتنش رو باید به خودتون تلقین کنید. مثلا" اگه غمگینید،. باید از جمله ی من لحظه به لحظه شادتر می شم ، استفاده کنید. اگه بی انرژی هستید، باید به خودتون تلقین کنید آروم آروم، پر انرژی می شید و..... یه اصول کلی برای انتخاب جملات تاکیدی تلقینی وجود داره، که این هاست: 1 _ این جملات باید مثبت باشند. هم مفهومشون و هم شیوه ی بیانشون. یعنی مثلا" اگه شما ترسو هستین نباید به خودتون بگین من ترسو نیستم! بلکه باید بگین من شجاع هستم! 2 _ کوتاه باشند تا راحت تر در ضمیر نا خود آگاه ما نقش ببندند. لااقل برای شروع از جملات کوتاه استفاده کنین. 3 _ زمان جملات باید زمان حال باشه. مثلا"اگه مضطرب هستین نباید به خودتون بگید که من آرام خواهم شد! نه! اگه این رو بگین ، ضمیر نا خود آگاه نمی فهمه در آینده ، در چه زمانی باید شما رو آروم کنه! یک ساعت بعد؟ فردا؟ یا صد سال بعد؟! باید به خودتون بگین که من الان، لحظه به لحظه آروم تر می شم! 4 _ جملات تاکیدی باید برای شما قابل باور باشن. (اگه می گم برای شما قابل باور باشه چون میزان باور آدم ها با هم متفاوته.) علاوه بر این ، گفتن چیزی که اصلا" براتون قابل باور نیست نتیجه ی عکس میده. مثال بزنم؟ مثلا" یه آدمی که اصلا" شنا بلد نیست نمی تونه به عنوان یه جمله ی تاکیدی مثبت به خودش بگه من قهرمان شنا هستم! چون ضمیر نا خود آگاهش اصلا" نمی پذیره. 5 _ بهتره جملات تاکیدی یه بار عاطفی داشته باشن.چون وقتی احساسی پشت یک جمله وجود داشته باشه ضمیر نا خود آگاه ما بیشتر تحت تاثیر قرار می گیره. تمرین 1: ببینید چی ناراحتتون می کنه.افسردگی؟ اضطراب؟ بی خوابی؟ پر خاشگری؟و.... برای خودتون بر اساس اون یه جمله ی مثبت تلقینی بسازین و قبل از خواب و بعد از بیدار شدن از خواب، در زمان آلفا به خودتون اون رو تلقین کنید.(و حتی اون رو به شکل تصویر ذهنی که قبلا"با هم یاد گرفتیمش، بسازید و توی حباب صورتی بگذارید.)این تمرین رو جلوی آینه هم انجام بدید. یعنی جلوی آینه بنشینین و به آرامی و با لبخندی بر لب ، جملات تلقینی رو برای خودتون تکرار کنین. خوب حالا می خوام یه تمرین تنفسی رو هم بهتون بگم. لطفا" این رو همیشه انجام بدین. هم تو خونه، هم تو اتوبوس، هم تو محل کار و ...خصوصا"شبها توی حالت آلفا قبل از تلقین کردن به خودتون.این مقدمه ی یه سری تمرین هاست برای مراقبه. و باعث میشه یاد بگیریم خودمون آلفا ایجاد کنیم. تمرین 2:سه تا نفس عمیق بکشید.تصور کنید با هر دم، ذرات نور وارد مغزتون می شن. با هر بازدم تصور کنین افکار متفرقه تون داره از بدنتون خارج می شه. تمرین 3: راحت بنشینید. انگشت های هر دو دستتون رو روی پا هاتون بگذارین . راحت ، اما عمیق نفس بکشین. با انگشت های دست، بشمرید که عمل دم(کشیدن هوا به داخل) چند تا طول کشیده.مثلا" اگه، دم، به اندازه ی 5 تا کوبیدن نوک انگشت روی پا هاتون طول کشیده، به همون تعداد ، یعنی 5 تا کوبیدن نوک انگشت روی پا، نفستون رو حبس کنید.و بعد به اندازه ی همون 5 تا، نفستون رو بیرون بدید. (بازدم)این تمرین رو اگه روزی 30 بار انجام بدین،خیلی برای تمرین های بعدی کمکتون می کنه. ( نگین زیاده، چون هر وقتی حتی توی تاکسی و اتوبوس هم می شه انجامش داد.) پس شد: مثلا" به اندازه ی 7 ثانیه ، دم _ به اندازه ی 7 ثانیه ، نگه داشتن و حبس نفس در سینه. _ و به اندازه ی 7 ثانیه ، بازدم. (اگه این کار رو با انگشت انجام می دیم برای اینه که استفاده از ساعت برای حساب کردن زمان، حواسمون رو پرت می کنه.) خدایا ما را در پناه خود بگیر و هدایتمان کن تا با کلام معجزه گرمان، بهترین ها را خلق کنیم!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 9_ قانون سپاس) سلام سلام سلام سلام سلام! آره! همونطور که جادوگر 14 بهتون خبر داده بود، من عمل لیزیک چشم داشتم و هنوز هم خوب خوب نمی بینم . ممنونم از همه ی نظرات و آف های مهربونتون! نمی دونین چقدر دلم واستون غنج می رفت وقتی جادوگر14 آف هاتون رو برام می خوند! همین اول کلاس یه خاطره از روز عملم بگم؟خوب می گم ! چون بی ربط به کلاسمونم نیست. من روز عمل اصلا" شرایط جسمی و روحی خوبی نداشتم. از اون روزهایی بود که نیمه ی تاریک وجودم زده بود بیرون و حسابی بی حوصله، تنها، و غمگین بودم. از یه مریضی دیگه درد داشتم _ یه درد شدید که کلافه ام کرده بود _نمی دونستم چی کار کنم. شب قبل از عمل نشستم تا دم دمای صبح وبلاگم رو آپ کرم چون می دونستم بعد از عمل چند روز نمی تونم بیام. بعد دو ساعت خوابیدم و وقتی بیدار شدم به خودم گفتم اتفاقا" امروز که همه چی قاطی پاطی شده، زمان عمل کردن به این تمریناته! شدیدا" نیاز به حمایت شدن داشتم و احساس می کردم روحیه ام مثل شیشه شکننده شده! در نتیجه با خودم گفتم اگه امروز نیاز به حمایت و عشق دارم پس باید به دیگران حمایت و عشق هدیه بدم. یه بسم الله گفتم و شروع کردم. با وجود دردی که از یه بیماری دیگه داشتم به دوستها و اطرافیانم خبر دادم که خیلی خوبم و سعی کردم شادمانشون کنم.همه ی کسانی رو که می خواستن برن توی اتاق عمل، با قدرت کلام آروم می کردم و هر کس از اتاق عمل می اومد بیرون آب میوه اش رو براش می گرفتم که راحت بخوره و براشون شنل می گرفتم تا بکشن روشون و سرما نخورن. هر کسی که آروم تر می شد، انگار من هم آروم تر می شدم! نوبت خودم که شد همه ی نفس هایی رو که توی پست قبل براتون گفتم رو انجام دادم و وقتی رفتم تو اتاق عمل اینقدر به خودم تلقین کرده بودم که عضلات چشمم کاملا" در اختیار من هستند، دکتر خیلی راحت تونست کارش رو انجام بده. وقتی دکتر به من گفت که با رفتن بی حسی درد خواهم داشت، من محکم ته دلم گفتم: هرگز! من با رفتن بی حسی، لحظه به لحظه بهتر میشم! چون من مشکل حساسیت به نور دارم ، دفعه ی قبل که عمل چشم داشتم، نور تا مدتها اذیتم می کرد.این بار هم دکترم گفت که این مسئله را باز هم خواهم داشت. اما مندر حین تنفس هایی که ایجاد آلفا می کرد ، به خودم گفتم ایندفعه اصلا" این طوری نمی شه. و واقعا" همه ی این تلقینات اثر مستقیم روی خودم داشت . این دفعه حساسیتم به نور خیلی زود از بین رفت اینقدر که دکترم هم تعجب کرد ! و من باز به اعجاز نیروی ذهن ایمان آوردم. خوب، ببخشید، همه ی این ها رو برای این بهتون گفتم که یادتون بندازم برای انجام این تمرینات ،احتیاج به شرایط مناسب نیست، بلکه اتفاقا" در شرایط نا مناسب باید بیشتر به این تمرین ها پرداخت! خوب! حالا بریم سر درس خودمون... یادتونه که با هم یاد گرفتیم که هر کلام و فکری را که ما با تکرار و تلقین به باور تبدیل کنیم ، بچه غول یعنی ضمیر ناخود آگاهمون اون رو می سازه؟ خوب ، حالا می خوام بگم که برای خلق و ساخته شدن باورهای ما ، همه ی کائنات در خدمت بچه غول هستند! اصلا" می دونی وقتی خداوند در قران فرموده: و سخرنا لکم السماوات والارض...منظور همین بوده که آسمانها و زمین در خدمت بشر هستند چون اون خلیفه و جانشین خداوند در روی زمینه! به نظرتون میشه آدم جانشین کسی باشه اما هیچ چیزی از قدرت اون ، به ارث نبرده باشه؟! پس ما چون خلیفه های خدا هستیم از قدرت خلق کردن برخورداریم و خداوند به آسمانها و زمین و هرچه در آنست (کائنات) دستور داده تا آنچه را که می خواهیم(یعنی آنچه را که با تکرار و تلقین به باور تبدیل می کنیم) برای ما خلق کنند.به این می گن قانون کائنات. قانون اول کائنات: کائنات موظف به فرمانبرداری از باورهای ما هستند. قانون دوم کائنات: به محض این که اعلام آمادگی کنیم از کائنات کمک و پاداش می رسد. خوب، چه طوری به کائنات اعلام امادگی کنیم که چی می خوایم؟ ما با باورمان از هر چیز، به کائنات، اعلام آمادگی می کنیم. خوب، چه طوری کائنات می پذیرن که ما چیزی رو باور کردیم؟ ما کلام و فکرمون رو با تکرار و تلقین به باور تبدیل می کنیم. در واقع چیز هایی که ما روی اون ها تمرکز می کنیم، و مدام روشون تاکید می کنیم ، به باور تبدیل میشن. کائنات عین بچه غول می مونن! اونها کاری به خیر و صلاح ما ندارن! فقط نگاه می کنن ما چه چیزی رو باور کردیم، بعد خلقش می کنن. اگه روی شکست ، و مریضی تمرکز کرده باشیم، اون رو می سازن. اگه روی ثروت و شادی تمرکز کرده باشیم اون رو می سازن! یه نکته ی جالب برای رسیدن به وزن ایده ال: دیدین کسانی که مدام نگرانن که چاق نشن ، مدام چاق تر میشن! این به خاطر اینه که اونها روی چاقیشون تمر کز کردن! هی میرن جلوی آینه و از خودشون می پرسن: چاق تر شدم یا نشدم؟! به همین دلیل هر چی رژیم می گیرن، باز چاق تر میشن! مهم ترین کار برای اون هایی که می خوان لاغر بشن اینه که بدونن، هیچ رژیمی موثر نیست مگه اول اونها به باور درست برسن! چه طوری به این باور برسن؟ توی پست های قبل هم بهش اشاره کردم، به چیزی که می خواهید باشید تمرکز کنید نه چیزی که نمی خواهید باشید. به عنوان مثال اگه کسی 80 کیلو وزنشه و دلش می خواد 50 کیلو باشه، نباید هی بره جلوی آینه و هی با خودش فکر کنه که لاغر تر شده یا چاق تر! چون تاکید بر اضافه وزن باعث خلق اضافه وزن میشه! ( شاید شنیده باشین بعضی از چاق ها می گن، ما با نفس کشیدن هم چاق می شیم! این ها جزو این دسته هستن ! )برای رسیدن به وزن 50 کیلو این آدم ها باید وقتی میرن جلوی آینه مدام خدا رو شکر کنن که دارن لحظه به لحظه به وزن 50 کیلو نزدیک میشن! و بعد خودشون رو در لحظات ایجاد آلفا، به صورت یه آدم 50کیلویی شاد وسالم مجسم کنن! برای این که باور کنین این کار شدنیه اعتراف می کنم که چند سال قبل من با همین روش 8 کیلو به وزن خودم اضافه کردم. اون هم زمانی که با هیچ روشی چاق نمی شدم.پس واقعا" شدنیه! اگه بیش از حد غذا می خورین می تونین خودتون رو در حالی مجسم کنین که به میزان کافی غذا می خورین ! اگه چربی اضافه مثلا" در شکم دارین، باید جلوی آینه شکمتون رو بدین تو و مجسم کنین شکم کوچکی دارین و خدا رو به خاطرش شکر کنین! به محض این که بتونین فکر و کلامتون رو به باور تبدیل کنین، همه چیز خود به خود درست میشه! (تصویر سازی ذهنی قبل از خواب رو هم فراموش نکنین!) خوب! شما در مورد هر مسئله ای باید اول اون رو در ذهنتون بپذیرید ، تا در واقعیت انجام بشه و بعد با تاکید و تکرار و تلقین ، اون رو خلقش کنین! فراموش نکنین هر چیزی که روش تمرکز کنین، خلق میشه! حالا می خوام یه نکته ی جالب دینی بگم که تائید همین حرف هاست. شنیدین در دین اسلام گفته شده : خداوند، نعمتی رو نمی گیره مگر این که ناسپاسی اون رو بکنید! و مدام در ادیان مختلف گفته شده خداوند را برای نعمت هایش سپاس بگوئید. این ها مصداق همون شعریه که می گه: شکر نعمت، نعمتت افزون کند ناسپاسی از کفت بیرون کند! می دونین این یعنی همین قانون تاکید! ناسپاسی یعنی تاکید بر نداشتن و سپاس یعنی تاکید بر داشتن! اگه بر ، داشتن نعمت ها تاکید کنین، باعث زیاد شدن اون ها می شین و اگه بر، نداشتن نعمتها تاکید کنید باعث زیاد شدن نداشته ها! این یه قانون اجتناب ناپذیره که جزو قوانین مهم ذهنی به حساب می یاد. حالا می خوام به شما و قبل از اون به خودم بگم وقتی قراره از نداشته هامون حرف بزنیم، چقدر راحت می تونیم ساعت ها و ساعتها نعمت هایی رو که فکر می کنیم نداریم رو بشمریم! نه؟! اما اگه بخوایم نعمت هایی رو که داریم بشمریم، سریع حرف کم میاریم! می گی نه؟! امتحان کن! و یه سوال مهم: اون قدری که واسه نداشته هامون غصه می خوریم، برای داشته هامون شادی می کنیم؟! تمرین سپاس گذاری: یه فضای دوست داشتنی برای خودت فراهم کن. یادت باشه قراره یه کار خیلی مهم انجام بدی پس تصور کن یه ضیافت دو نفره بین تو و خداست که داره می یاد مهمونی پیشت تا ببینه چی می خوای که بهت بده! اگه شمع و عود دوست داری ، برای خودت روشن کن.اگه موسیقی دوست داری، یه موسیقی ملایم واسه ی خودت بگذار.زنگ تلفنت رو هم خاموش کن! آخه هم مهمون عزیزی داری و هم خودت آدم مهمی هستی که این ضیافت رو به پا کردی! اول چند تا نفس عمیق بکش.( می تونی از نفس هایی که توی پست قبل گفتم استفاده کنی) .بعد شروع کن توی دفتر مراقبه ات (یا حتی روی چند ورق آچار) بنویس چه چیزهایی داری که به خاطرشون از خداوند سپاسگذاری.لطفا" از اعضای بدنت شروع کن. بعد به لوازم شخصیت، مثل کتابها، نوارها، کفش و لباسها و همه ی اون چیز های اطرافت نگاه کن، بعد به افراد خانواده ات و دوستهات، کارت، تحصیلت و... همه رو بنویس و به خاطرش از خدا سپاس گذاری کن. و در انتها بنویس خدایا از تو ممنونم که طبق وعده ای که دادی ، اکنون از راه های عالی ، هزاران برابر بر نعمت هایم می افزایی.اکنون برای دریافت موهبت های تو ، آماده ام.بعدش برو آماده ی دریافت شادمانی های بزرگ شو ! یادت نره هر روز به این نوشته ها مراجعه کنی و سعی کنی چند مورد بهشون اضافه کنی. فقط یادت باشه وقتی اعضای بدنت رو می نویسی حتما" ستون فقرات و چاکرا ها را هم بنویس.( بعدا" با هم کلی در باره ی چاکراها می خونیم. باشه؟) به عنوان حسن ختام چند جمله از جاهای مختلف سپاس خودم رو براتون می نویسم که بدونین چه طوری این ها رو بنویسین، البته لابلاش خیلی چیز ها بوده که خودتون می تونین بر همین اساس بهش اضافه کنین. من چند تا نمونه رو نوشتم تا ببینین که باید به همه ی جزئیات اشاره کنین حتی چیزهای خیلی کوچیک. سلام به مهمون عزیزم، خدا! خدایا ازت سپاسگذارم به خاطرانگشتهای پام که سالمند. ... خدایا ازت سپا سگذارم به خاطر ستون فقراتم که سالمه و چاکراهای بدنم که در سلامت کاملند. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر سلامتی ریه هام. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر همه ی پیراهن هام! ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر زنده بودن مادرم و پدرم. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر دوست خوبم.... ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر رختخوابم که خیلی راحته. ... خدایا ازت سپاسگذارم به خاطر این وبلاگ و این که دیگرانی هم هستن که من به شوق اون ها ، می نویسم تا همه شادتر باشند. ... خدایا ازت سپاسگذارم که هنوز فرصت برای زندگی کردن دارم. ... خدایا ازت سپاس گذارم به خاطر اینکه به زندگیم برکت داده ای و اکنون از راههایی که گمان دارم یا گمان ندارم، آرزوهایم را در جهت خیر و صلاح همگان، برآورده می کنی! و خدایا هزاران سپاس بی پایان برای هزاران نعمت بی پایانت!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر( جلسه ی 10_ لحظه ی ابدی اکنون) سلام و صد سلام به همه ی جادوگرهای عزیزم! امروز می خوام بگم خوشبختی چیه؟! قانون های ذهنی می گن خوشبختی یعنی رضایت.مهم نیست چی داشته باشی یا چقدر، مهم اینه که از همونی که داری راضی هستی یا نه؟!چون یه وقتهایی آدم خیلی چیزها داره اما باز هم احساس خوشبختی نداره! و بر عکسش...پس یه قانون وجود داره، که می گه: میزان خوشبختی = میزان رضایت حالا این سوال مهم پیش می یاد که چه طوری میشه در کل زندگی احساس رضایت کرد؟ زندگی مجموعه ای از لحظه هاست! چون پشت این لحظه، لحظه ی بعدیه و پشت اون لحظه ی بعدی و بعدی و ...پس، اگه می خوای در کلیت بزرگ زندگی راضی باشی اول باید تمرین کنی تا در لحظه راضی باشی.سالها پیش یکی از استادهام حرف جالبی می زد. اون می گفت: " اگه کسی تصمیم بگیره فقط توی لحظه ی اکنون راضی باشه، بعد ، به لحظه ی بعدی ، که رسید ، باز در لحظه ی اکنون راضی باشه و بعد به لحظه ی بعدی که رسید باز ......می دونی چی می شه؟ اون فقط برای راضی و شاد بودن در یک لحظه تلاش کرده ، اما یک دفعه می بینه پنج ساله که راضی و خشنوده! اگه کسی از لحظه ی اکنونش نا راضی باشه، بعد ، از لحظه ی بعد هم نا راضی باشه ، بعد... یکهو به خودش می یاد و می بینه پنجاه سالشه و همه ی این پنجاه سال رو نا راضی بوده! " به همین دلیل دانشمندان ذهنی به لحظه ی اکنون می گن: لحظه ی ابدی اکنون. شرط رضایت اینه که در لحظه ی ابدی اکنون راضی و شاد باشی. اصلا" مهم نیست داری در لحظه ی اکنون چی کار می کنی، فقط تصمیم بگیر مراقبه کنی که از هر کاری که داری در لحظه انجام میدی احساس رضایت و شادی کنی. به این کار می گن مراقبه ی لحظه ی ابدی اکنون .این کار ، اتفاقا" بر خلاف تصور، کار خیلی راحتی نیست. دانشمندان ذهنی معتقدند در هر عمل و کاری که انجام میشه یه مقداری انرژی نهفته است و ما فقط در صورتی که روی اون کار مراقبه داشته باشیم میتونیم اون انرژی رو دریافت کنیم. ببینین، مثلا" من از صبح شروع می کنم. از خواب بیدار می شیم، می ریم مسواک می زنیم و در همون حال به صد تا چیز فکر می کنیم غیر از مسواک زدن. بعد می ریم صبحونه می خوریم در حالی که فکرمون هزار جای دیگه است غیر از صبحانه خوردن.بعد... در واقع هر کاری که داریم انجام می دیم به همه چیز فکر می کنیم غیر از همون کار. این باعث می شه انرژی پنهان کارها رو دریافت که نمی کنیم، هیچ! کلی هم انرژی ذخیره شده مان را الکی خرج می کنیم! شاید از مراسم چای در چین یا ژاپن شنیده باشین . اون در واقع یه جور مراقبه در لحظه ی ابدی اکنونه. تمرین هایی برای درک و لذت بردن در لحظه ی ابدی اکنون: تمرین 1 : برای خودتون یه استکان چای بریزین.با دقت سعی کنید فقط به کاری که دارین می کنین ، فکر کنین. بعد در یه جای آروم بنشینید و با آرامش چای رو میل کنید.به این فکر کنید که با هر جرعه ی چای، همه ی انرژی موجود در آن را دریافت می کنید و لذت می برید. به لحظه لحظه ی خوردن چای دقت کنید.( اگه فکر دیگه ای اومد توی ذهنتون، خودتون رو شماتت نکنید.فقط آروم سعی کنید دوباره به خوردن چای برگردید.) بعد از اتمام، حتما" در دفتر مراقبه از خودتون تشکر کنید. تمرین 2: مراقبه کنید در زمان مسواک زدن فقط به مسواک زدنتون فکر کنین. سعی کنید از این کار لذت ببرید. تمرین 3:مراقبه کنید زمان خوردن غذا فقط به خوردن غذا فکر کنید.مجسم کنید با هر لقمه، انرژی موجود در غذا به همه ی سلول های بدنتون میرسه.از هر لقمه ی اون لذت ببرید. نکته: غذایی که با مراقبه خورده میشه هرگز باعث چاقی های موضعی نمیشه.(در واقع وقتی ما غذا می خوریم در حالی که به صد چیز غیر از خوردن غذا فکر می کنیم، باعث انباشته شدن اون در جاهای نامناسب می شیم. بر عکسش هم صادقه.یعنی کسانی که هر چیزی که می خورن، چاق نمی شن، اگه روی غذا خوردن آگاهانه، مراقبه کنن، همه ی انرژی موجود در غذا رو دریافت می کنن.حتی می تونین مجسم کنین که دوست دارین غذا در چه قسمتی از بدن شما باعث چاقی بشه! وقتی دارین غذا می خورین توی دلتون با لقمه هاتون حرف بزنید! از لقمه ی نون و پنیر صبحتون بخواهید که همه ی نیروش رو به شما انتقال بده.( نخندین! جدی می گم! این یکی از مراقبه های هندوهاست!) تمرین 4:این تمرین برای سیگاری هاست.اگه روی کشیدن هر سیگار مراقبه کنید، خیلی زودتر ارضا می شیدو به تدریج تعداد سیگارهاتون کم و کمتر می شه. به تدریج خودتون رو عادت بدید که هر کاری که دارین انجام می دین، فقط به اون فکر کنید و تصور کنید با این کار همه ی انرژی نهفته در اون کار رو دارین دریافت می کنین. خیلی سخته، اما شدنیه! شاید باورتون نشه اما به تدریج حتی از کارهایی که دوست نداشتید، به شدت لذت می برید. این قانون رو به یاد بسپرین: بر هر چیز که تمرکز کنیم، انرژی اون رو دریافت می کنیم. (در بعضی از مکاتب هندی حتی بر گریه کردن و اندوه هم مراقبه می کنند و معتقدند از اون هم میشه انرژی دریافت کرد اما چون این بحث دیگه ایه و باید فرق بین ایجاد ماند با دریافت انرژی از اندوه رو بدونیم خواهش می کنم فعلا" در این مورد اقدامی نکنید!) یک حکایت: خوب می خوام یه حکایت از یه گورو ی ( استاد بزرگ) هندی بگم که توی یه کتاب خوندم. اون با مریدانش دسته جمعی با هم ، در جایی بیرون شهر، زندگی می کردند. همه ی مرید های اون موظف بودند سالها پیش اون زندگی کنند و آموزش ببینند. یک روز یه نفر به اون استاد مراجعه می کنه و می گه شما چه طوری به این قدرت رسیدین که می تونین با نگاه دیگران رو شفا بدین؟ وقتی من مرید شما بشم، در طی این همه سال که باید پیش شما بمونم، چه تمرین هایی انجام میدیم ؟در طول روز چه کار می کنیم؟ استاد می گه: ما صبح ورزش می کنیم. بعد صبحانه می خوریم. بعدکار می کنیم تا ناهار. بعد ناهار می خوریم. کمی استراحت می کنیم ، باز کار می کنیم و شب می خوابیم! اون شاگرد عصبانی میشه و میگه امکان نداره! ما همه ی این کارها رو انجام می دیم اما قدرت شما رو نداریم. استاد می گه: هرگز شما مثل ما این کارها رو انجام نمیدید. شما صبحانه می خورید، کار می کنید، تفریح می کنید، در حالی که به چیز دیگه ای دارین فکر می کنین، اما ما وقتی صبحانه می خوریم فقط به خوردن اون فکر می کنیم! وقتی کار می کنیم فقط به اون کار فکر می کنیم. وقتی..... بنابراین شما هیچ انرژی ای دریافت نمی کنید! اما ما همه ی انرژی های موجود در طبیعت رو دریافت می کنیم و با بخشیدن فقط مقداری از اون به بیمارها، باعث شفای اون ها میشیم! خوب و حالا تمرین آخر: یک بار دیگه این پست رو بخون و تصمیم بگیر همه ی انرژی موجود در کلمات اون رو دریافت کنی. لبخند بر لب داشته باش.حالا آماده باش تا در لحظه ی ابدی اکنون ، شاد و راضی باشی. از همین حالا شروع کن! چون امروز اولین روز از روز های باقیمانده ی عمر توست! پروردگارا! کمکمان کن تا تو را در لحظه ی ابدی اکنون ، بیابیم! آمین!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
مانیا جان اگه میتونی همه مطالبو بزارکه اگر یه موقعی شما به نت دسترسی نداشتی یا به هر عنوانی نتونی بیای ما بتونیم سیو کنیم و انجام بدیم یه سوال هم داشتم می خواستم بدونم که این تمرین هارو باید هر روز انجام بدیم یعنی اگر بخوایم نتیجه بهتر بگیرم باید پشت هن باش یا اگر فاصله بیفته مهم نیستش . من خیلی جسته گریخته انجام میدم و تا بحال تا جلسه سوم پیش رفتم
خداوندااز تو برای توانایی و تمایل دوست داشتن متشکرم.عشق هدیه ای است گرانبها از جانب تو.
مامان پانیذ جون میتونید اینکارو انجام بدید اما تمرینات باید ملکه ذهنتون بشه و باهاش زندگی کنید برای پیشنهاد گذاشتن همه مطالب هم باید بگم که گذاشتن همه مطالب اینجا حدود 100 صفحه میشه که فکر میکنم اگر تعداد صفحه ها زیاد بشه از حوصله خارج میشه خوندنش اگر تمایل دارید که همه مطالبو با هم داشته باشید میتونید ایمیلتونو بدید تا براتون ارسال کنم.
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر( جلسه ی 11_بخشایش) سلام به همه ی دوستهای خوبم. واما درس امروز...این درس رو به خاطر همه ی کسان دیگری که هنوز خودشون رو کامل پیدا نکردندو هنوز از دست خودشون، کلافه و ناامید می شند می گذارم. می خوام برای آروم تر شدن این دوستهام اعتراف کنم که من هم همین طورم! من هم گاهی از خودم ناامید و عصبانی میشم! اگه کسی این طور نیست، حتما" جزو مقدسینه! اگه ما داریم این تمرین ها رو با هم انجام می دیم به خاطر اینه که تا لحظه ی آخر زندگیمون، در این کشاکش قرار داریم.اگه فکر می کنیم کاملا" درست و مثبت شده ایم ، بهتره یک لحظه بایستیم و عمیق فکر کنیم!نکنه این چهره ی اطمینان رو "شیطان شخصیمون" به ما داده تا به خودمون غره بشیم؟! تا از پیدا کردن شمشیرمون باز بمونیم؟! شاید هنوز قسمتهایی از نیمه ی تاریکمون در سایه پنهان باشه و ما اون رو نشناخته باشیم! پس نا امید نباشیم.اما غره هم نباشیم! برای این که باور کنید ، با وجود این که گفتنش سخته اما باز از خودم می گم. من مدت ها منتظر یک سفری بودم . تا یک سری جدیداز تمریناتم رو همراه زیباییهای سفر، آغاز کنم. اما حالا که در این روزها این سفر رو شروع کرده ام و باید با تمام وجود شادمان باشم، انگار یک چیزی مانعه. یه چیزی در ته وجودم به من می گه " لایق یافتن شمشیرت نیستی!" من سه ساعت،در سکوت ،مراقبه کردم و کشفش کردم که قسمتی از " نیمه ی تاریک من " هنوز داره این پیام رو صادر می کنه که اینقدر که باید خوب باشم، نیستم! هنوز از جادوگر عشق شدن خیلی فاصله دارم! پس لایق شادمانی عظیم نیستم! می دونی همه ی این احساس ها از کجا نشات می گیره؟ یه بخش بزرگیش به عدم بخشایش خود بر می گرده. من هنوز خودم رو ، کاملا، به خاطر کم کاری هایم نبخشیده ام! به همین دلیل خودم رو در ته وجودم لایق بهترین ها نمی بینم! می دونی منظورم چیه؟ ...می گم... خوب! درست حدس زدین! درس امروز در باره ی تکنیک بخشایشه. این چیزیه که در همه ی مذاهب و مکاتب جزو اصول اساسی به شمار می یاد. دانشمندان ذهنی از جنبه های مختلفی اون رو بررسی کردند.من فقط چند تا از دلایلی رو که دانشمندان ذهنی می یارن تا ما بدونیم که باید خودمون و دیگران رو ببخشیم، رو می گم، چون می خوام زودتر به تمرینات عملی برسم. 1 _ همه ی ما در گذشته ها بعد از اشتباهاتمون یا بعد از عدم موفقیت هامون حتی درمسایل کوچک، این پیام رو وارد ضمیر نا خود آگاهمون کردیم که "من اونقدری که باید خوب باشم نیستم! " ( یعنی عدم بخشایش خودمون) بعد وقتی سعی می کنیم با تمام وجود از چیزی لذت ببریم، می بینیم نمی تونیم. بعد وسط هر امید، یک دفعه ناامیدی ها از راه می رسن. بعد می بینیم انگار هیچ چیزی خوشحالمون نمی کنه.چرا؟! چون بچه غول ما می گه: خودت گفتی خیلی خوب نبودی پس دلیلی نداره جایزه بگیری!پس ته هر خوشی منتظر غصه ای باش که از راه برسه! اصلا" من این رو برات می سازم تا تو خودت رو باهاش مجازات کنی! واسه ی همین حتی بعد از یک عالم تمرین ذهنی مثبت بودن یک دفعه می بینی همه چیز خراب میشه و همه ی اتفاقات ، مخالف با آرزوها و تصویر های ذهنیت، می شه! این به نیمه ی تاریک ما، بر می گرده که بعدا" با هم تمریناتش رو انجام می دیم، چون بحث مفصلیه برای بعد می گذارمش.فقط یاد آوری می کنم اگه ازتون خواستم بعد از هر تمرین حتی کوچک، در دفتر مراقبه تون از خودتون تشکر کنید و حتی برای خودتون به عنوان پاداش، هدیه بخرین، به این دلیل بود که یاد بچه غول بندازین که لایق پاداشهای خوب هستین چون اونقدر که باید خوب باشید، هستید! 2 _ دانشمندان ذهنی معتقدند چون ما درگیر کارما های رفتار و گفتارمون هستیم، برای پاره کردن زنجیر کارمایی باید دیگران و خودمون رو ببخشیم! یه مثال کوچولو می زنم.طبق قانون کارماها وقتی به کسی بدی می کنی، شخص دیگه ای همون بدی رو در حق تو انجام میده! پس هر بدی که دریافت می کنی ، کارمای رفتاری از خودته! اگه بدی رو با بدی پاسخ بدی( حتی به صورت ذهنی نه عملی) ، دوباره کارمای اون رو دریافت می کنی! به این می گن زنجیر کارمایی.و این مدام تکرار می شه. اما اگه کسی رو که بهت بدی کرده رو ببخشی، همین جا زنجیر کارمایی پاره می شه! 3 _ یه مورد دیگه که دانشمندان ذهنی به اون تاکید کردند اینه که هر عدم بخشایشی مثل یک زنجیر سنگین می مونه که به پای روح تو وصل میشه! هیچ کس بیشتر از خودت از این عدم بخشایش آزار نمی بینه. تا وقتی این زنجیر ها رو از پات قطع نکنی، نمی تونی یک قدم راه بری، اون وقت می خوای پرواز کنی؟! اون وقت می خوای با نیروی ذهنت آرزوهات رو جامه ی عمل بپوشونی؟! 4 _ علاوه بر این چون آدم ها با رشته های انرژیکی به هم متصل میشن، وقتی کسی رو نمی بخشن، هم چنان به اون آدم به وسیله ی رشته ی نفرت وصل هستن.این به اون معنیه که شما به همون صفتی که در اون شخص هست و شما رو رنجونده، وصل هستین.این یه جور تاکیده. که باعث تکرار شدن اون خصوصیت در دیگران و تکرار مجددش برای شما می شه! 5 _ شاید باورتون نشه اما عدم بخشایش و نفرت حتی در هاله ی بدن هم تاثیر می گذاره که قابل دیدنه!و از همه عجیب تر این که عدم بخشایش حتی روی چاکراهای بدن هم تاثیر می گذاره ! و در نتیجه باعث درد ها و بیماری های جسمی می شه! (بعدا" می خونیم) به عنوان مثال " وجدان ناراحت" که در اثر عدم بخشایش خود به وجود می یاد، در چاکرای 5 اثر می گذاره و باعث بیماری افسردگی می شه! یه کتاب هست به نام شفای زندگی که علت ذهنی همه ی بیماری ها رو توضیح داده. اون خیلی از بیماری ها رو نام برده که در اثر عدم بخشایش خود یا دیگران به وجود می یان.در کتاب "شفای سرطان" سرگذشت بیماران سرطانی نوشته شده که با بخشایش دیگران سرطان خودشون رو مداوا کردند! هر کسی که گره هایی در کارهاش داره وقتی شروع به بخشایش می کنه، خیلی از گره هاش شروع به باز شدن می کنند.عدم بخشایش مثل گره ای می مونه در مسیر حرکت انرژی. وقتی گره های انرژی درون ما جمع میشن، میتونن به شکل انواع مریضی ها، حتی به شکل چاقی موضعی شکم و ... شکل فیزیکی پیدا کنن.( چون انرژی ، چه مثبت و چه منفی، از بین نمی ره ، فقط تغییر شکل می ده!) وقتی ما می بخشیم در اصل وجود خودمون رو فنک شویی می کنیم. پائلو کوئلیو در کتاب خاطرات یک جادوگر از دروازه ی بخشایشی حرف می زنه که مقدسین معتقدند هرکس از اون بگذره ، مثل زائر راه سانتیاگو ثواب میبره! و جادوگر تا وقتی به ندای قلبش گوش نداده و از این دروازه نگذشته به معرفت لازم برای به دست اوردن شمشیرش نمی رسه! به عنوان آخرین دلیل می خوام از سخنان باگوان شری راجنیش ( اشو)براتون مطلبی رو بنویسم.اون در این باره، می گه:ما چنان از چیز های زاید و دور ریختنی انباشته شده ایم، که حتی اگر خدا بخواهد بر ما نازل شود، در وجود ما جایی خالی برای فرود آمدن نخواهد یافت!لیوان های ما پر است! حتی برای یک قطره ی کوچک هم جا نیست! باید لیوان هایمان را خالی کنیم! درسته! لیوانهای ما پره! پر از عدم بخشایش خودمون و دیگران! حالا می خوایم تمرین کنیم تا ببخشیم. تمرین بخشایش 1 _ این تمرین رو در وقت مناسبی انجام بدین که فرصت کافی داشته باشین.چند تا ورق سفید بگذارید مقابلتون. باز هم یه مهمونیه! گوشی تلفنتون رو خاموش کنین.شمع و عود روشن کنین. یه معاهده ی بزرگ قراره بسته بشه! می تونین شکلات و شیرینی هم بگذارین! (جدی میگم) اگه دوست دارین ، یه موسیقی آروم هم برای خودتون بگذارین. بالای صفحه تون بنویسین: خدایا! من همه ی این ها رو می بخشم..این یه عهد نامه است بین من و تو. چون گفتی اگر ببخشم، بخشیده میشم! اگر هم کسی بینشون هست که احساس می کنم کاملا" نمی تونم ببخشمش، از تو می خوام به عنوان وکیل من، اون رو ببخشی!و کمکم کنی تا من ببخشمش! خدایا! من همه رو به تو می سپرم! من به تو توکل می کنم!( فراموش نکن معنای توکل همینه! کسی را وکیل خود قرار دادن!) اون وقت شروع کنید! از دوران بچگی تا حالا. هر کسی رو که بهتون بدی کرده یا به هر دلیلی یه زمانی ازش ناراحت شدید ، رو بنویسید.نگید من همه رو بخشیدم! اگه بخشیده بودین، الان اسمشون و مشخصات خودشون و همه ی کارهایی که کردن، یادتون نمی اومد! همه رو بنویسید. حتی مسایلی که الان به نظرتون کوچک و بی اهمیت می یاد.ته نوشته هاتون بنویسین: این ها و همه ی کسانی رو که به یاد نمی آرم یا خبر ندارم که به من بدی کردند، همه را می بخشم و آزاد می کنم. تمرین بخشایش 2 _ باز همون فضای قبل رو آماده کنین.اما این بار بالای صفحه تون بنویسین: این ها کسانی هستند که من احساس می کنم بهشون بدی کردم. خدایا! از تو می خوام بهشون کمک کنی تا من رو ببخشن.اگه نمی تونن، تو به وکالت و نیابت اون ها، من رو ببخش! من به تو توکل می کنم! بعد شروع کنید و هر کسی رو که به یاد آوردین، بنویسین. تهش بنویسید: اینها به علاوه ی کسانی رو که من به یاد نمی آرم یا نفهمیدم که رنجوندمشون! تمرین بخشایش 3 _این تمرین رو، فقط در باره ی کسانی که ازشون کینه دارید و هنوز وقتی بهشون فکر می کنید، عصبانی می شید ، انجام بدید. این تمرین رو فقط یک بار در باره ی هر فردی می تونید انجام بدید. یک جای راحت در تنهایی بنشینید، اگه عکسی از طرفتون دارید، بگذارید مقابلتون. در غیر این صورت، اگه وسایلی مربوط به اون دارید، مقابلتون بگذارید.در غیر این صورت فقط مجسم کنید که اون شخص روی یک صندلی مقابل شما نشسته و دهنش رو با یک دستمال بستن و اون قادر نیست به شما جواب بده. حالا هر احساس بدی رو که بهش دارین، با تمام دلخوری ها و عصبانیت هاتون بهش بگید. هر چیزی که دوست دارین! حتی می تونین باهاش دعوا کنین! ( فقط همین یه بار اجازه دارین ماند تولید کنین! اون هم به خاطر این که با بیان این ماند ها ، اون ها رو از جایی که در درونتون، مخفی کردین،بیرون می ریزید و آزاد می شید.) وقتی همه ی حرفهاتون رو بهش زدید، اون وقت اسمش رو در لیست بخشایش بنویسین. راستی اگه با نوشتن راحت ترید، می تونید همه ی این ها رو براش بنویسید. نکته ی مهم: استاد من می گفت بخشایش یک امر درونیه و بیرونی نیست. پس لزومی نداره همین الان گوشی تلفن رو بردارین و به همه اعلام کنید که اون ها رو بخشیدید! فراموش نکنین ، شما با بخشیدن دیگران، به کسی لطف نمی کنید ، غیر از خودتون! پس از کسی طلبکار نشید! یادتون باشه با بخشیدن هر کسی دارین یه زنجیر رو از پای خودتون باز می کنین! وقتی کسی به شما یک ضربه ی چاقو می زنه، فقط یک بار این کار رو انجام داده! اما ما با نبخشیدن اون ، و فکر کردن دائمی به کار اون، در اصل در هر لحظه، یک بار به خودمون چاقو می زنیم! نکته ی مهم: برای بخشیده شدن هم خیلی خوبه از دیگران طلب حلالیت کنید، اما استاد من می گفت فعلا" هیچ لزومی نداره با گل و شیرینی به دیدن صد نفر برید و تقاضای بخشش کنید. اول بهتره به همین تمرین ها بسنده کنید و باور کنید که چون انرژی از بین نمی ره و فقط تغییر شکل می ده پس روح طرف مقابل شما، انرژی شما رو دریافت می کنه و عمل بخشایش انجام میشه. اون می گفت اگه کسی رو به این صورت ، واقعا ، بخشیدید، تعجب نکنید اگه فرداش بهتون تلفن کرد و عذر خواهی کرد! نکته ی مهم: تکنیک های بخشایش، رو هر چند روز یک بار انجام بدید تا به حل شدن گره های انرژیتون کمک کنید. و مهم ترین تمرین بخشایش: در همون فضای روحانی، در خلوت خودت، روی صفحات کاغذ، بنویس :خدایا ، من خودم رو می بخشم و آزاد می کنم به خاطر....( اون وقت تک تک کارهایی رو که به خاطرش یک عمر خودت رو شماتت کردی بنویس و به نام نامی خداوند که بخشنده و مهربانه، خودت رو ببخش! ( بر خلاف تصور، این سخت تر از همه ی تمرین های بخششه و بیشتر از همه احتیاج به تکرار داره!) یادت باشه بینشی که الان نسبت به زندگی داری ، نتیجه ی همه ی اشتباهاتیه که تا حالا مرتکب شدی.اگه یک روز از زندگیت یک شکل دیگه میشد، شاید هرگز در این لحظه در حال خوندن این مطالب نبودی! شاید هرگز آگاهی الانت رو نداشتی! پس به خودت یاد آوری کن که در هر زمان بر اساس میزان آگاهیت در اون زمان رفتار کردی.آگاهی هم مثل لباس میمونه. لباس 10 سالگیت، برازنده ی اون سن بوده! پس خودت رو به خاطر لباس 10 سالگیت (آگاهی کوچکت که باعث اشتباهت شد)شماتت نکن! پروردگار من! کمکمان کن تا به نام نامی تو، خودمان و دیگران را ببخشیم و آزاد کنیم! آمین!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 12_ نیمه تاریک) سلام.سلام.سلام.سلام.سلام.و هزار سلام دیگر همراه با هزاران برکت و شادمانی بی پایان برای همه ی دوستان خوب وبلاگیم.من آمدم! تصمیم داشتم توی این پستم از انواع عشق بنویسم اما انگار خدا چیز دیگه ای خواسته چون دیشب خواب عجیبی دیدم. یک منادی آسمانی در خواب به من گفت که این پست من باید درباره ی چیز دیگه ای باشه! اون من رو به یاد داستانی به نام ریش قرمز انداخت که من سالها ی سال پیش شنیده بودم. داستان "ریش قرمز " قصه ی دختری بود که با مرد ثروتمندی به نام ریش قرمز ازدواج می کرد. ریش قرمز به دختر می گفت که اون می تونه در تمام اتاق های قصر اون زندگی کنه و هر جور که می خواد ثروت اون رو خرج کنه، اما هرگز نباید به اتاق کوچک زیرزمین قصر نزدیک بشه. یک روز ریش قرمز وانمود می کنه که داره می ره سفر. دختر از روی کنجکاوی به سراغ اتاق کوچک می ره و در اون رو باز می کنه و می بینه زنهای زیادی در یک سیاهچال زندانی هستند.اون ها همه ، زنهای قبلی ریش قرمز بودند که به خاطر کنجکاویشون و باز کردن در اون اتاق بدون اجازه ی ریش قرمز،اون جا زندانی شده بودند! ریش قرمز سر می رسه و اون دختر رو هم در سیاهچال می اندازه. اون زنها همه با هم مشکل داشتند و هیچ کدوم دیگری رو قبول نداشته، به همین دلیل هرگز حاضر به کمک کردن به هم نبودند. اما اون دختر، باهوش بوده و می دونسته اگه همه با هم یکی بشن از دست ریش قرمز نجات پیدا می کنند. اون می دونسته برای یکی شدن، اون ها باید، همه، هم رو بپذیرند.اون یکی شدن رو به همه یاد می ده و اون ها ، با قبول کردن و پذیرفتن هم و اتحاد، برای رهایی نقشه می کشند و آزاد می شند. منادی آسمانی در خواب به من گفت: ریش قرمز رو به یاد بیار! زندانی های اون سیاهچال فقط با یکی شدن می تونستند از اون اتاق نجات پیدا کنند. اون اتاق همون جاییه که صفات نیمه ی تاریک رو در اون پنهان می کنید. از نیمه ی تاریک بنویس! خیلی عجیب بود چون ریش قرمز داستانی بود که من اصلا" اون رو به یاد نداشتم اما وقتی منادی از اون حرف زد به یاد آوردم که در کودکی_ شاید 5 سالگی_ کسی اون قصه رو از روی یک کتاب داستان برای من خونده بود! این در حالیه که من خیلی کم خاطرات بچگیم رو به یاد می یارم. دیگه اینکه نیمه ی تاریک همیشه به شدت ذهن من رو اشغال کرده و چون این روزها مدام از خدا در طی سفر برای دوستانم طلب برکت می کردم و از خدا می خواستم به من بگه که چه چیزی رو باید به دوستانم بگم تا به آرامش و رهایی برسند، برام خیلی جالب بود که این خواب رو دیدم. به هر حال این ها رو گفتم که بدونید چرا حالا می خوام باهاتون در باره ی نیمه ی تاریک وجود حرف بزنم. هر کس که می خواد در مورد اون کامل بدونه میتونه کتاب نیمه ی تاریک وجود نوشته ی دبی فورد ترجمه ی فرناز فرود رو بگیره و بخونه.من هم تا جایی که بتونم خلاصه ی درس ها و تمرین هاش رو می گم. نیمه ی تاریک وجود یا سایه چیه؟ "کارل یونگ" نیمه ی تاریک وجود را "سایه" می نامد. یونگ گفته:"سایه، آن کسی است که شما نمی خواهید باشید!" سایه شامل همه ی آن ویژگیهای شخصیتی ماست که سعی می کنیم پنهان و یا نفی کنیم.آن ویژگیهایی که از نظر دوستان و اطرافیان و از همه مهم تر ، خود ما قابل پذیرفتن نیست. چهره های مختلف سایه: سایه، چهره های مختلفی داره: ترسو، خشمگین، تنبل، زشت، بی ارزش؛ عیبجو، سلطه جو و.....این فهرست می تونه شامل هر صفتی باشه. هر چه که موجب شر مندگی ماست و وانمود می کنیم که نیستیم. همه ی ویژگیهایی که ازشون بدمون می یاد یا در برابرشون مقاومت می کنیم. ما در بدو تولد،خودمون رو می پذیریم و دوست داریم، چون پیشداوری نمی کنیم که این ویژگی ما خوبه یا بده.اما به تدریج که بزرگ می شیم، از اطرافیانمون یاد می گیریم که چی خوبه و چی بده. به تدریج یاد می گیریم که بعضی رفتارها باعث می شه قبولمون کنن و بعضی رفتار ها باعث می شه ما رو طرد کنن.ما کم کم ویژگی هامون رو به صورت قابل قبول و غیر قابل قبول تقسیم بندی می کنیم. یعنی از نظر خودمون خوب یا بد. اون وقت به این نتیجه می رسیم که برای این که ، قبولمون داشته باشند، باید خودمون رو از شر صفات بد رها کنیم یا لااقل پنهانشون کنیم! ما مثل یک قصر بزرگ می مونیم که هزاران اتاق داره. ما هر صفتی رو که فکر می کنیم ما رو غیر قابل قبول می کنه ، به تدریج، در طی سالهای زندگیمون، در اتاق های قصر وجودمون، زندانی می کنیم و به در هر اتاق یک قفل گنده می زنیم تا دیگران متوجه نشن که ما اون صفت بد(بد از نظر ما) رو داریم. این صفات که ما اون ها رو به بخش پایینی وجودمون می رونیم و در تاریک ترین قسمت وجودمون مخفی می کنیم، نیمه ی تاریک ما رو تشکیل می دن.ما همه ی عمر تلاش می کنیم جوری زندگی کنیم که دیگران ، متوجه ی وجود داشتن اون صفات در ما نشن و بدتر از اون ، این که ، حتی خودمون هم از یاد ببریم که اون صفت رو داریم! و این خودش باعث از دست دادن انرژی زیادی می شه. چرا پنهان کردن برخی صفات در وجودمون( راندن اون ها به قسمتهای تاریک تا هیچ کس ،اون ها رو نبینه) باعث از دست رفتن انرژی ما می شه؟ تمرین: دو تا پرتقال رو توی دستتون بگیرین.تصمیم بگیرین یک ساعت اون دو تا پر تقال رو یه جوری تو دستاتون نگه دارین که نه خودتون و نه دیگران اون ها رو نبینین! اون وقت می بینید چقدر ذهن و وجودتون درگیر می شه و مجبور به صرف انرژی می شید! حالا فکرش رو بکنین برای پنهان کردن صفاتی که در خودمون انکارشون کردیم، چقدر انرژی صرف می کنیم! انگار یک سبد پرتقال رو یک عمر جوری پشتمون قایم کنیم که نه خودمون ببینیم و نه دیگران! شناخت نیمه ی تاریک وجود به چه دردی می خوره؟ ریشه ی همه ی ترسها و اضطراب ها، عصبانیت ها و غم های پنهان در وجود، ریشه ی این که چرا نمی تونیم، کاملا، خودمون و دیگران رو ببخشیم، همه در این بخش از وجود ما ، نهفته است. اگه یک دفعه احساس می کنین همه ی انرژی مثبتتون از بین رفته و پر از اندوهین، باز به خاطر نیمه ی تاریک وجودتونه.برای خود من بار ها پیش اومده که وسط یک عالم تمرینات عالی ذهنی و احساس شادمانی بالا، یک دفعه یک روز صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم همه چیز بی فایده است! انگار یک دفعه دنیا سیاه می شه! احساس شکست، از دست دادن، ناامیدی و حتی غم ها و عصبانیت های انفجاری که یک دفعه گرفتارش می شیم و بعد در موردشون می گیم " انگار خودم نبودم! اختیارم از دستم خارج شد!" این ها همه و همه به نیمه ی تاریک ما بر می گرده. اگه کسی رو از دست می دیم و نمی تونیم فراموشش کنیم، در حالی که می دونیم مصلحت ما در فراموش کردن اونه، اگه اونقدر که می خوایم شاد نیستیم، اگه با وجود همه ی تمرینات ذهنی و جملات تاکیدی نتیجه ی مثبتی نمی گیریم، همه و همه به خاطر وجود سایه است . تکرار شدن درس های زندگی: حتی درسهای زندگی که تکرار می شن به خاطر اون قسمت از نیمه ی تاریک ماست که نمی شناسیمش. منظورم از "درس های تکراری زندگی" رو با یه مثال می گم. استاد من همیشه می گفت اگه عشق کسی بهش خیانت کنه،اگه اون آدم جراحی پلاستیک کنه و بره به یه کشور دیگه و باز عاشق کسی بشه، حتما"اون نفر دوم هم بهش خیانت می کنه! چون درس های زندگی تکرار می شن، تا وقتی که ما،اون درسی رو که بایدبگیریم، از اون اتفاق بگیریم.اون وقت خودبه خود همه چیز درست میشه و به حالت مثبت در می یاد. اما تا وقتی ، اون درسی رو که باید بگیریم ، نگیریم ، حتی اگه هر شب تصویر سازی ذهنی کنیم یا تمام کلماتمون ، جملات مثبت تاکیدی باشه، باز اتفاق خوبی نمی افته! اگه با هر کسی که دوست می شین دروغگو از آب در می یاد، اگه به هر کسی که خوبی می کنین، قدرتون رو نمی دونه، اگه آدم هایی با یک صفت مشترک سر راه زندگیتون قرار می گیرن و مدام به نتایج مشابهی می رسین، اگه وارد هر کاری که می شین، شکست می خورین، اگه به هر کی عشق می ورزید، ترکتون می کنه، این ها همه یعنی تکرار شدن درس های زندگی. چون هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست پس اینقدر در س های زندگی تکرار می شن تا شما درسی رو که باید بگیرین، دریافت کنین.اون درس چیه؟ برای گرفتن اون درس ، اول، باید نیمه ی تاریک وجود یا همون سایه رو بشناسیم. نتیجه گیری: خدا انسان را کامل آفرید و به همین دلیل اون رو خلیفه ی خودش در زمین نامید. پس اگر خداوند، هم صفات کمال داره و هم صفات جلال ، پس ما هم دارای همه ی صفات هستیم.برای ایجاد یک کل همه ی اجزا مورد نیاز هستند.بدون نفرت، عشق و بدون ترس، شجاعت و بدون بد، خوب معنی نداره!بدون شناختن تاریکی، شناخت نور معنا نداره! بسیاری از ما آرزو داریم به نور حقیقی دست پیدا کنیم و نمی دونیم برای رسیدن به اون نور، اول باید تاریکی های درونمون رو بشناسیم.به قول دبی فورد، به قول یونگ، به قول دیپاک چوپرا و... و... و همه ی قریب به اتفاق دانشمندان ذهنی ، الهی بودن یعنی کامل بودن.یعنی همه چیز بودن.مثبت و منفی، نیک و بد، مقدس و پلید! ما، همه ی ویژگیهای متفاوت با یکدیگر را در درون خود داریم.ما باید تمامی آنچه را که هستیم، اعم از خوب و بد، تاریک و روشن، توانا و ناتوان ، را بپذیریم . فقط بعد از پذیرفتن کامل خودمان، می تونیم کاملا" خودمون رو ببخشیم. ما با پذیرفتن خودمون،به یکپارچگی می رسیم و این یکپارچگی هدف نهایی ما در سفر زندگیست.یعنی درس های زندگی اینقدر تکرار می شن تا ما به نقطه ای برسیم که نیمه ی تاریکمون رو بشناسیم و همه ی وجود خودمون رو بپذیریم و در آغوش بکشیم و یکپارچه بشیم. با تلاش در راه شناخت نیمه ی تاریک وجودمون، به این گفته ی یونگ پی می بریم که:" طلا در تاریکی نهفته است!" و در پایان: می دونم که یه کمی درس هامون سخت شدن اما اصلا" نگران نباشین.چون برای پیدا کردن نیمه ی تاریک وجود، راههای عملی بسیار ساده ای وجود داره و ما با هم شروع به تمرینش می کنیم.قول می دم به نتایج فوق العاده ای می رسین! فقط یه کمی صبر کنین.باشه؟ تمرین این جلسه: به مدت یک هفته ، هر وقت، از هر کسی رنجیدین یا یک رفتاری در کسی، شما رو غمگین، عصبانی و یا دلخور کرد ، فورا"، نظر قلبی و واقعیتون رو درباره ی اون فرد ، در دفتر مراقبه تون بنویسین .اون ویژگی ای رو که در اطرافیانتون بیشتر از همه آزارتون می ده، یادداشت کنید.لطفا" راحت و بی ملاحظه ، احساس واقعیتون رو بنویسید. حتما"، این تمرین رو انجام بدید، تا جلسه ی بعد بهتون بگم چه طوری نیمه ی تاریکتون رو از روی نوشته هاتون کشف کنین! خدایا! به ما شجاعت این را بده که خودمان را در آیینه ی حقیقی بنگریم تا به یکپارچگی برسیم.آمین!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه ی 13_ نیمه ی تاریک) سلام سلام سلام.به کلاس جادوگری و ادامه ی درس نیمه ی تاریک وجود، خوش اومدین! لطفا" چند تا نفس آروم و عمیق بکشین و از خدا بخواین در پذیرش این درس به همه ی ما کمک کنه!بهتره اول ، اشیا قابل پرت کردن رو از جلوی دستمون دور کنیم و بعد به کشف نیمه ی تاریکمون بپردازیم! لطفا" از شکوندن مونیتور و خروج از وبلاگ هم، خودداری کنین!ای بابا!کجا؟! شما، شجاعتر از این حرفهایین! اعتراف می کنم ،که من خودم هم هنوز با پذیرش بعضی از صفات نیمه ی تاریکم مشکل دارم اما میدونم احساس آرامش و سعادت کامل مال وقتیه که همه ی صفات نیمه ی تاریک رو بشناسیم! پس دستت رو به من بده و همراه من بیا. اگه قبول نکردی، اگه عصبانی شدی، اگه شروع کردی به انکار بیشتر، باز هم ادامه بده! خود این عکس العمل ها یعنی داری مستقیم به طرف کشف نیمه ی تاریکت می ری! یادت باشه ما آدم های شجاعی هستیم که می خوایم خودمون رو واقعا" بشناسیم! فراموش نمی کنیم جنگیدن با دشمنی که آدم میشناسدش، خیلی راحت تره تا کسی که در تاریکی پنهان شده و نمی بینیمش!پس ما باید صفاتی رو که از خودمون در نیمه ی تاریک وجودمون مخفی کردیم، به روشنی بیاریم و بشناسیم! اما این خیلی کار سختیه!واقعا" سخت ترین قسمت درس های ذهنی، حتی سخت تر از پرواز روح، پذیرفتن سایه و صفاتیه که در اون مخفی کردیم! من کسی رو میشناسم که بعد از مدتها تمرین های سخت ذهنی و گذروندن دوره های خیلی سخت تله پاتی و خروج روح از بدن ،وقتی به درس نیمه ی تاریک رسید،اومد کتاب نیمه ی تاریک رو جلوی ما پرت کرد و گفت: من دو شبه نخوابیدم! اگه از عصبانیت نمردم فقط واسه ی اینه که بیام بهتون بگم " من نیمه ی تاریک ندارم! من، این نیستم! ما فقط بهش لبخند زدیم و گفتیم اگه "این" نیستی پس چرا اینقدر بر آشفته شدی؟! البته اینم بگم که مدتی بعد، اون دوباره تمرینهاش رو از سر گرفت، اما جالبه که با کشف هر صفت جدید در سایه اش، باز می اومد و کتاب رو پرت می کرد و ....این داستان مدام تکرار می شد. خلاصه این که همیشه کتاب و جزوات نیمه ی تاریکش پاره پوره و چسب خورده بود! خوب! عزمت رو جزم کردی که با خودت صادق باشی؟! پس، بسم الله... راههای شناخت نیمه ی تاریک : راه اول (شناخت فرا فکنی) : طبق علم روانشناسی، ما صفاتی رو که در خودمون انکار می کنیم، به دیگران فرا فکنی می کنیم!در واقع " من" صفاتی رو که در درون خودم قایمش کردم تا خودم و دیگران ازش با خبر نشیم ،رو، به دیگران نسبت می دم ، تا در ته وجودم احساس آرامش کنم که "آن صفات متعلق به دیگریست نه من!" دبی فورد در کتاب نیمه ی تاریک وجود می گه که:" ما نمی تونیم صفتی رو که در خودمون نداریم، در دیگران، تشخیص بدیم!یعنی ما تمامی آنچه که می بینیم و از آن خوشمان یا بدمان می آید، هستیم!وقتی با انگشت اشاره به طرف کسی نشانه می روی، به یاد بیار که در همون حالت، سه انگشت دستت، خود تو رو نشونه گرفتن!" یادتونه که توی دو پست قبل، قرار گذاشتیم تا با هم تمرین کنیم و ببینیم که چه خصوصیاتی در دیگران ما رو عصبانی یا غمگین می کنه؟ و ما چه خصوصیاتی رو به دیگران نسبت می دیم؟ حالا به لیستتون رجوع کنین! همه ی صفاتی که به دیگران نسبت دادین، همون صفاتیه که سالها قبل یه جورهایی به این نتیجه رسیدین که نباید در شما وجود داشته باشه! پس توی یه اتاق از کاخ وجودتون، قایمش کردین و اینقدر جلوی دیگران انکارش کردین که دیگه خودتون هم یادتون نمی آد واقعا" یه زمانی اون صفت در شما هم بوده!پس آنچه که به دیگران فرا فکنی می کنیم ، ما هستیم! نکته: ما فقط صفات بد رو به دیگران برون فکنی نمی کنیم! خیلی وقتها ما صفات مثبت رو هم به دیگران نسبت می دیم. اون ها هم صفات سایه ی ما هستند که ما نتونستیم بپذیریمشون و به همین دلیل به دیگران نسبت می دیم!پس حتما" به تحسین هایی که از دیگران می کنین ، هم ،دقت کنین و ازشون لیست بردارین. راه دوم (از چه می رنجیم) : ببینین وقتی با دیگران مجادله می کنین و اون ها صفاتی رو به شما نسبت می دن، فقط از بعضی از اون صفت ها واقعا" از ته دل می رنجین! یعنی یه سری صفات هست که تحت هیچ شرایطی حاضر نیستین بپذیرین که اون ها متعلق به شمان! اون ها هم صفاتی هستند که شما یه زمانی درقسمت " سایه" وجودتون،مخفیشون کردین! این همه عصبانیت از شنیدن اون صفات، به خاطر اینه که ما همه ی عمر تلاش کردیم تا پنهان کنیم که اون صفات رو داریم، اما حالا یک نفر پیدا شده و داره به ما می گه " ما، آن هستیم!" اون صفات،رو یاد داشت کنین چون کلی کار باهاشون داریم! راه سوم(شناخت بار احساسیمون نسبت به کلمات) : یه لیست از صفات خوب و بد تهیه کنین.بنشینین جلوی آینه و با صدای بلند ، اونها رو، به شکل جمله ی " من......هستم!" بخونین. مثلا" بگین من بدجنسم .من دروغگو هستم. من دوستداشتنی هستم. من زیبا هستم و.... ببینین نسبت به کدوم صفات خوب و یا بد، یه احساس خاصی دارین و پذیرفتنش براتون سخته.( به این میگن داشتن بار احساسی نسبت به کلمات). اون ها رو هم یاد داشت کنین چون قطعا" جزو صفات نیمه ی تاریک شما هستن.( نگران نباشین! این کار تولید ماند نمی کنه! چون شما در حال کشف چیز هایی هستین که ماند واقعی رو در زندگی و افکار شما می سازن!) اگه تونستین بدون هیچ ناراحتی، جمله ی "من...... هستم"رو درباره یک ویژگی بگین، به سراغ کلمه ی بعدی برین.در واقع شما باید کلماتی رو که برای شما دارای یک "بار احساسی" هستند، رو شناسایی کنین.اگه شک کردین که واژه ای برای شما سنگینه یا نه؟ چشمتون رو ببندین و مجسم کنین کسی که براتون خیلی مهمه، داره اون صفت رو به شما نسبت می ده.اگه در این صورت احساس خشم یا ناراحتی می کنین، حتما" اون صفت رو یادداشت کنین. من یه سری از این صفات رو برای شما می نویسم، شما کاملش کنین.یادتون نره هم صفات خوب و هم صفات بد. لیست صفات: بداخلاق،بی عرضه،دل نازک، موذی، خشکه مقدس، زورگو،خوشبخت، قالتاق،دهن لق، سواستفاده چی، احساساتی، شلخته، خسته کننده،خوش هیکل، دلشوره ای، عیبجو، افاده ای، لوس،مهربان ،نارفیق،بدبین،دعوایی،بدهیکل،بدزبان،درستکار،بی مصرف، دست و پا چلفتی، زیبا، خوب، کاسه ی داغ تر از آش، دوست داشتنی، بدبخت،وقت نشناس و ....... نکته ی مهم: یکی از ویژگیهایی که توصیه می کنم همه روش کار کنن، صفت "خوب" و " دوست داشتنیه". بیشتر آدم ها، در ته وجودشون این احساس رو دارن که "اونقدر که باید، خوب و دوست داشتنی باشم، نیستم!" این همون چیزیه که وقتی قانون بخشایش رو برای خودمون انجام می دیم، می بینیم، هنوز انگار کامل خودمون رو نبخشیدیم!برای همین، کاملا" احساس خوشبختی نمی کنیم. یه مثال براتون از دوستی می زنم که می گفت من همه ی صفات بد رو می تونم جلوی آینه به خودم بگم و هیچ احساسی از این که کلمات بار احساسی برام داشته باشن، ندارم.اما اولین بار که مجبور شد جلوی همه بلند بگه " من دوست داشتنی هستم" به شدت بغض کرد و حالش از شدت اضطراب به هم خورد! از این قضیه نترسین. همه ی ما، به نسبت کمتر یا بیشتر یه "من ملامتگر" در درونمون داریم که معتقده: " من ، اونقدری که بایدخوب، زیبا، پذیرفتنی و دوست داشتنی باشم، نیستم!" ما، بعدا" روی همه ی این ها با هم کار می کنیم. یه یاد آوری مهم: تو قسمت اول درس نیمه ی تاریک گفتم، اما لازمه باز هم بگم، چرا شناخت نیمه ی تاریک وجود، لازمه؟ یکی از دلایلش این بود که " جلوی تکرار درسهای زندگی رو بگیریم!" یعنی چی؟ یعنی کائنات، زمین و آسمان، روزگار و.... موظف هستند به ما کمک کنند تا ما خودمون رو به عنوان یک انسان کامل بپذیریم. به همین دلیل، وقتی ما صفتی رو که خداوند به دلیلی خاص، به ما بخشیده، در خودمون پنهان و انکار می کنیم، مدام آدم هایی با همون خصوصیت مقابل ما قرار می گیرند و این چرخه مدام تکرار می شه تا وقتی که ما درسی رو که از این تکرار باید بیاموزیم، یاد بگیریم. اون وقت، همه چیز خود به خود درست میشه و اون ویژگی آزار دهنده در اطرافیانمون ، از بین میره یا دیگه اثر آزار دهنده ای برامون نداره. یه مثال واقعی از خودم: من ، عاشق حیوانات هستم. اما همیشه یک نفر پیدا میشد که حیوانی رو جلوی من آزار می داد! اینقدر این داستان تکرار می شد که برای اطرافیانم هم سوال شده بود که چرا این اتفاق اینقدر برای من تکرار میشه؟ من به شدت حالم از دیدن حیوانی که آزار می دید، بد میشد.تا مدتها، منقلب بودم و تا می اومدم آروم بشم، دوباره این ماجرا تکرار میشد.اگه حیوانی رو توی خیابون می دیدم، تا بهش سروسامان نمی دادم، آروم نمی شدم.یه بار 21 روز سر کار نرفتم تا از گربه ای که پاش رو گچ گرفته بودن، مراقبت کنم یا مثلا" وقتی توی باغ وحش، موشی رو دیدم که توی قفس مار انداخته بودنش، اینقدر حالم بد شد که تا مدتها تا یاد این موضوع می افتادم، از شدت منقلب شدن و اندوه، حالم به هم می خورد!انگار همه ی عالم دست به دست هم داده بودن تا من صحنه هایی از آزار حیوانات رو ببینم. شاید خیلی ها این اتفاق براشون بیفته اما برای من به شکل عجیبی ، سالها، تکرار می شد!( تکرار شدن درسهای زندگی). وقتی برای اولین بار به تمرین درس نیمه ی تاریک رسیدم، فهمیدم علت تکرار شدن این درس، و دیدن مدام آدمهایی که حیوانات رو آزار میدن، اینه که من باید بپذیرم که من هم این خصوصیت رو دارم! یعنی حیوان آزاری رو! پذیرش این ویژگی برای من خیلی سخت و عذاب آور بود! چه طور ممکن بود، در حالی که من از همه چیز برای شاد کردن حیوانات می گذشتم؟!چطور می تونستم به خودم بگم" من حیوان آزار هستم!" مدتها تمرینات نیمه ی تاریک رو انجام دادم، تا یک بار در حین تمرینات خاطره ای از احتمالا" 5 سالگیم به یاد آوردم.( این در حالیه که من معمولا" خاطره ای از گذشته های دور به یاد نمی آرم!) به یاد آوردم که یه جوجه ی زرد رو یواشکی بردم روی پشت بوم و نشوندمش روی لبه ی پشت بوم و بهش میگفتم بنشین! و به زور می نشوندمش! وقتی جوجه رو بردم توی خونه، توی دستهام مرد. من خیلی جا خوردم و به هیچ کس نگفتم که چه بلایی سر اون جوجه آوردم. خوب! می دونین چه اتفاقی افتاده؟ من در اون لحظه از خودم و صفت حیوان آزاری که در من بود، اینقدر بیزار شدم که نا خود آگاه اون ویژگی رو در یکی از اتاقهای وجودم ، پنهان کردم و همه ی تلاشم رو کردم تا هرگز حیوان آزار نباشم! اینقدر از اون اتفاق ، از خودم بدم اومده، که تمام تلاشم رو برای فراموش کردنش کردم و دیگه هرگز به یاد نیاوردمش! اون وقت همه ی زمین و زمان، دست به دست هم دادن تا من اون ویژگی رو در خودم کشف کنم. بعد از کشف این اتفاق، مدتها طول کشید تا تونستم اون رو در جمع کسانی که تمرین نیمه ی تاریک می کردن، باز گو کنم. از وقتی تمرینهای پذیرفتن این ویژگی رو انجام دادم، انگار همه چیز خود به خود درست شد! کمتر آدم ها جلوی چشم من حیوانات رو آزار میدن و از دیدن یک حیوان مرده، در حد طبیعی منقلب می شم نه اینقدر که کارم به بیمارستان بکشه!این فقط یکی از این صفاتی بود که من در سایه ام مخفی کرده بودم! شما هم در خودتون بگردین! چیزهای جالبی در خودتون کشف می کنین! این که بعد از پیدا کردن صفات نیمه ی تاریک چه کار باید بکنیم ، رو بعدا" بهش می رسیم. در ضمن،سخت نگیرین! همه ی این تمرینها رو میشه در حین زندگی عادی هم انجام داد! کافیه دفترچه ی مراقبه همراتون باشه و هر وقت دیدین دارین توی ذهنتون کسی رو قضاوت می کنین، یادداشت کنین که چه صفتی رو دارین به اون، نسبت می دین! یادتون باشه زمان و وقتی که برای شناخت خودتون می گذارین، خیلی کمتر از وقتیه که در اثر نشناختن نیمه ی تاریکتون، دچار دردسر میشین! تمرین _ یک هفته یادداشت کنین که چه نصیحت هایی به اطرافیانتون میکنین! ما همیشه اون چه را که خودمون بیشتر بهش احتیاج داریم، به دیگران می گیم! بعد از یادداشت اونها، دقیق فکر کنین که آیا شمابیشتر به اون نصیحت ها احتیاج ندارین؟! تمرین _ از سه روشی که یاد گرفتین، صفاتی رو که در نیمه ی تاریکتون مخفی کردین، پیدا کنین و یادداشت کنین تا در درسهای بعد ببینیم که با اون ها چه کار باید بکنیم. تمرین _فرض کنین که قراره در روزنامه ای یه مقاله درباره ی شما نوشته بشه،پنج موردی رو که مایل نیستین درباره ی شما گفته بشه را بنویسید.پنج موردی رو هم که براتون اهمیت نداره که درباره ی شما گفته بشه، بنویسید.بعد به این فکر کنین که آیا واقعا" پنج مورد اول نادرست و پنج مورد دوم درستن؟یا این که تحت تاثیر دوستان و خویشانتون معتقد شدین که اون ها صفات نامناسبی هستن؟ ببینید آیا به یاد می آرید که چه وقتی اولین بار این شیوه ی نگرش رو در باره ی اون صفات پیدا کردین و چه کسی اون نگرش رو به شما یاد داد؟ هر چی به یاد آوردین، یادداشت کنین. پروردگارما! یاریمان کن تا چشم حقیقت بینمان باز شود و تاریکی های وجودمان را، در روشنایی نور تو ببینیم! آمین!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
کلاس جادوگری یک جادوگر(جلسه 14 _ نیمه تاریک) سلام.سلام.سلام.سلام.سلام.به چهاردهمین جلسه ی کلاس جادوگری خوش اومدین! بیشتر دوستهایی که صفتی رو در نیمه ی تاریکشون پیدا کرده بودن برای من نوشته بودن که حالشون خیلی بد شده و از خودشون بیزار تر شدن و اصلا" نمی تونن خودشون رو ببخشن یا بپذیرن که صفاتی رو که به دیگران نسبت میدن، خودشون هم دارن! بعضی ها گفته بودن که هر روز یه چیز جدید در نیمه ی تاریک کشف می کنن، انگار این تمرینات هیچ وقت تموم نمیشه و پایان نداره! چند نفر خودشون رو مثال زده بودن که مثلا" من کشف کردم که فقط در ظاهر شوخ طبعم اما در نیمه ی تاریکم غمگینی رو پنهان کردم و چرا اون چه وانمود می کنیم اینقدر با آنچه که درون مونه تفاوت داره؟ و من کدوم یکی از این ها هستم؟ اون آدم شوخ طبع بیرونی یا اون آدم غمگین و تنهای درونی؟ من اول جواب این سه گروه رو میدم و در عین حال شما رو با "پوسته ی بیرونی" آشنا می کنم. پوسته ی بیرونی: پوسته ی ما از " من ایده ال" درست شده یعنی چیزی که دلمون می خواد باشیم، و اون رو به دیگران نشون میدیم! پوسته ی ما اون بخش از وجودمونه که با دنیا روبرو میشه. این پوسته، خصایلی رو که سایه ی ما رو تشکیل میده، پنهان می کنه! دردی که از مشاهده ی کاستی هامون احساس می کنیم، وادارمون می کنه تا اون ها رو پنهان کنیم و برای جبران جنبه هایی که در خودمون نفی می کنیم، نقطه ی مقابل آنها بشیم. به همین دلیل نقاب های شخصیتی برای خودمون به وجود می آریم تا به خودمون و دیگران بقبولانیم که "آن"نیستیم!! برای توضیح بیشتر می خوام یه داستان واقعی رو براتون تعریف کنم. داستان بودای طلایی: سال 1957 در تایلند، معبدی رو به محل دیگری منتقل می کردن .چند تا راهب مسئول جابجایی مجسمه ی بزرگ و سفالی بودا شدن.توی راه یکی از راهب ها متوجه ترکی در مجسمه شد.راهب ها نگران شدن که مجسمه آسیب ببینه ، در نتیجه تصمیم گرفتن شب رو همون جا استراحت کنن تا فکر کنن چه طوری اون رو منتقل کنن که آسیب نبینه. شب یکی از راهب ها که از نگرانی خوابش نمی برد یه چراغ قوه برداشت و به سراغ مجسمه رفت تا مطمئن بشه که ترک دیگه ای توی اون نیست و ترک قبلی بزرگتر نشده. همین که نور چراغ قوه رو به محل ترک قبلی تابوند، متوجه شد یه چیزی داره اون زیر می درخشه! اون اینقدر کنجکاو شد که نتونست جلوی خودش رو بگیره و با یه قلم شروع به تراشیدن بودای سفالی کرد!هر چی ترک بیشتر می شد و لایه ی سفالی بیشتر می ریخت، اون حیرت زده تر می شد و بیشتر سفال رو می کند! می دونین اون چی دیده بود؟! اون با یه بودا که از طلای ناب بود روبرو شده بود! یک گنج عظیم و باور نکردنی! خیلی از مورخین گفتن که در زمان حمله ی لشکریان برمه،یعنی چندین صد سال قبل از این ماجرا، راهب های بودایی تایلند این بودای زرین رو با لایه های گل رس پوشوندند، تا مانع دزدیدن اون بشن.توی اون حمله همه ی اون راهب ها کشته شدن و این مجسمه ، به صورت سفالی باقی موند تا سال 1957 _ یعنی زمان جابجایی مجسمه_که بودای طلایی کشف شد! خوب ! حالا برگردیم به توضیح پوسته ی بیرونی.ساده تر بگم؟ ما سایه هامون رو چنان خوب پنهان می کنیم که بیشتر اوقات چهره ای رو که به جهان نشون می دیم، نقطه ی مقابل وجود درون ماست. بعضی از مردم زره ای از بیرحمی می پوشن تا حساس بودنشون رو پنهان کنن! بعضی ها برای این که غمگینی درونشون رو پنهان کنن نقابی از شوخ طبعی به چهره می زنن! به قول دبی فورد مردمی که وانمود می کنن عقل کل هستن در بیشتر مواقع همون هایی هستن که سعی دارن احساس نادانیشون رو مخفی کنن! آدم هایی که در ظاهر متکبرن معمولا" درونشون احساس نا امنی می کنن! ما در کار تغییر چهره استادیم! اما واقعیت اینه که ما فقط دیگران رو با چهره ی بیرونیمون فریب نمی دیم!در واقع خودمون رو قبل از دیگران و بیشتر از بقیه ، فریب می دیم! یا بهتره بگم این قدر برای پنهان کردن صفات نیمه ی تاریکمون تلاش میکنیم که در واقع پوسته ی بیرونیمون کاملا" به یه چیزی مقابل نیمه ی تاریکمون تبدیل میشه! ما در واقع این قدر این کار رو انجام دادیم که دیگه باور نمی کنیم که نیمه ی تاریک هم داریم و باورمون شده که ما همونی هستیم که داریم به دیگران نشون می دیم! یعنی ما بیشتر از همه به خودمون دروغ می گیم! ما باید به دروغ هایی که به خودمون می گیم پی ببریم . چون اگه کاملا" راضی و شادمان و سالم نیستیم یا آرزوهامون برآورده نمیشه به خاطر اینه که دروغهایی که توی پوسته ی بیرونیمون داریم مانع ما هستند. مشاهده و بررسی هر رخداد، احساس و تجربه ای که باعث شده ما اون پوسته ی بیرونی رو بسازیم، به ما کمک می کنه صفات سایه رو بشناسیم و به ما کمک می کنه بفهمیم که پوسته ی ما یک دیوار حفاظتی برای ما بوده. اما وقتی بودای درونمون رو پیدا کنیم دیگه نیازی به دیوار حفاظتی نداریم. حالا می خوام بهتون بگم پوشش بیرونی و نقاب های ما ، که ما رو در برابر جهان محافظت می کنه ،گنج درون ما رو پنهان نگه می داره! ما انسان ها نا آگاهانه طلای درونمون رو با لایه های سفالی پوشوندیم.تنها کاری که باید برای نمایان کردن طلای وجودمون انجام بدیم، اینه که شجاعانه لاک خودمون رو لایه لایه بتراشیم! این تمرین ها تا پایان عمر با ماست و این جوری نیست که ما یه بار نیمه ی تاریک رو کشف کنیم و بگذاریم کنار! چون هر روز یه ماجرای جدید و حوادث جدید در پیش رو داریم و مدام پوسته های جدید برای خودمون می سازیم، پس باید همیشه دقت کنیم چه چیزی رو داریم در نیمه ی تاریکمون پنهان می کنیم. دبی فورد در کتاب نیمه تاریک وجود میگه در سمینار ها و کلاس های آموزش نیمه ی تاریک، آدمهای زیادی رو دیده که سالها ی سال روی شناخت خودشون کار کردن اما گاهی می پرسن چرا تمرین های نیمه ی تاریک رو باید همیشه انجام داد و تا کی باید این کار رو ادامه بدن؟ دبی فورد می گه این آدم ها خودشون رو به شکل اون بودای طلایی باشکوه نمی بینن که با لایه ای از سفال پوشونده شدن! اون ها از پوسته ی خودشون بیزارند.اون ها در نیافتن که این لایه های سفالی تا چه اندازه اون ها رو محافظت کرده! ما به دلایل گوناگون به این پوسته ها نیاز داشتیم و این دلایل برای هر کدوم مامتفاوته. ما از پوسته ی بیرونیمون جهت محافظت از خودمون استفاده کردیم.یعنی نقابهای ما مثل همون لایه های سفالین روی بودای طلایی می مونن که از درون ما محافظت کردن. .هرچند که هدف نهایی ما ریختن این پوسته هاست اما اول باید این نقاب ها رو بشناسیم و با نیمه ی تاریک خودمون که انکارش کردیم ، آشتی کنیم.اما در انجام این کار دلیلی برای نفرت از خودمون وجود نداره. دلیلی وجود نداره که با پیدا کردن صفات نیمه ی تاریکمون از خودمون بیزار بشیم یا نا امید بشیم یا تمرینات نیمه ی تاریک رو ول کنیم.به نظرتون بعد از اون که راهب، پوشش بودای زرین روفرو ریخت، بودا با خشم بهش گفت: " من از اون پوسته ی وحشتناک بیزارم؟! " یا این که مجسمه ی بودا با وجود این که دوست داشت از اون پوسته رها بشه تا وجود زرینش هویدا بشه، اون پوسته رو که سالیان سال مانع دزدیده شدنش شده بود، رو محترم می داشت؟! ما برای رسیدن به بودای زرین درونمون چاره ای جز تراشیدن لایه های سفالیمون( شناخت و کشف صفات نیمه ی تاریک وجود) نداریم. اما در عین حال نباید از خودمون بیزار بشیم چون هر کدوم از اون صفات، زمانی ما رو در مقابل چیزی حفظ کرده، یعنی هر صفت نیمه ی تاریک برای ما یک موهبت به همراه داشته که ما اگه اون موهبت رو بشناسیم ، راحت می تونیم صفات نیمه ی تاریکمون رو و در نتیجه خودمون رو بپذیریم.( جلسه ی بعد این موهبت ها رو با هم یاد می گیریم و پیدا می کنیم) دبی فورد میگه بیشتر مردم به دنبال پی بردن به اون ویژگیهایی که مدتی طولانی پنهان کردن، دچار اندوه میشن.اگر درباره ی میزان علاقه ای که به خودتون دارین، خودتون رو فریب دادین، بگذارین مدتی هم دچار اندوه بشین! مثل اندوه راهب ها وقتی ترک رو دیدند! اما نگران نباشین! اگه شجاعانه ادامه بدین و پوسته های بیرونی رو بتراشین، با پیدا کردن بودای طلایی درون از آرامش واقعی پذیرفتن خودتون لذت می برین! قول می دم! (و اما یه سوال دیگه هم بود در قسمت نظرات . دوست خوبی گفته بود اگه من از کسی تعریف می کنم دلیل این نیست که اون صفت رو در خودم قبول ندارم مثلا" اگه از پوست کسی تعریف کنم یعنی پوست خودم رو قبول ندارم؟ یادتون باشه من تاکید کردم اگه صفتی رو که فرافکنی می کنین چه خوب و چه بد، نتونین بپذیرین که کسی به شما همون رو نسبت بده و این عصبانیتون کنه و بگید امکان نداره اون صفت در من باشه،یعنی در نیمه ی تاریکتون قایمش کردین. اما اگه بتونین بپذیرینش یعنی با اون ویژگی مشکلی ندارین و باید روی صفات دیگه کار کنین. ثانیا" من اصلا" نگفتم از کسی تعریف نکنین. تعریف کردن یعنی دادن انرژی مثبت به دیگران.) و اما پاسخ به همه ی دوست های خوبی که گفته بودن لیست صفاتی رو که به دیگران نسبت می دن نوشتن اما باور نمی کنن که اون ها هم اون صفات رو دارن : یه تمرین عالی وجود داره که توصیه می کنم این تمرین رو درباره ی هر صفت خوب و بدی که باور نمی کنین در شما هست انجام بدین. تمرین: این تمرین رو باید بعد از انجام دادن تمرینات پست قبلی انجام بدین. یعنی اول یه لیست از صفاتی که به دیگران نسبت می دین، چه مثبت و چه منفی ، تهیه کنین.حالا در دفتر مراقبه تون این چهارسوال رو بنویسین. 1 _ آیا هیچ گاه در گذشته این رفتار رو از خودم نشون دادم؟ 2 –آیا اکنون این رفتار رو نشون می دم؟ 3 _آیاتحت شرایط دیگری می تونم این رفتار رو از خودم نشون بدم؟ 4 _آیا ممکن است شخص دیگری بگوید که من چنین رفتاری داشته ام؟ مثال: اگه من به دیگران صفت دروغگو رو نسبت می دم، اما معتقدم من اصلا" دروغگو نیستم، باید این چهارسوال رو در دفترم بنویسم و بهش پاسخ بدم.( پاسخ به سوال سوم خیلی مهمه از این نظر که به ما کمک می کنه دیگران رو راحت تر ببخشیم.)اگه تونستین به یاد بیارین که این صفت رو از خودتون بروز دادین، سعی کنین به اولین باری که اون کار رو کردین فکرکنین و به یاد بیارین برخورد دیگران در موردتون چطور بوده؟ این به شما کمک می کنه اون لحظه ای رو که یقین کردین باید اون ویژگی رو در سایه تون مخفی کنین، به یاد بیارین. نگران نباشین. به مرور زمان ضمیر نا خود آگاهتون به کمکتون می آد و چیز های عجیبی از زندگیتون رو به یادتون می آره فقط به شرط این که با خودتون صادق باشین! ادامه ی تمرین : ببینید تا حالا چند نفر رو به خاطر داشتن اون صفت طرد کردین یا در ذهنتون محکوم کردین؟سعی نکنین خودتون رو برتر از اون ها بدونین یا بین رفتار خودتون با اون ها تمایزی قائل بشین! اجازه ندید که منیت شما، رفتارتون رو موجه جلوه بده! به یاد داشته باشین از نظر دیگران یه دروغگو یه دروغگوئه! حتی اگه دلایل شما رو داشته باشه! پس به جواب دادن به سوال 4 هم خیلی دقت کنین و سعی نکنین خودتون رو توجیه کنین. البته اگه شجاعت روبرو شدن با نیمه ی تاریکتون رو دارین! که حتما" هم دارین!و الا تا این جای این پست رو نخونده بودین! خواستن اولین گامه! و اولین گام همیشه سخت ترین گام! پس من به همتون تبریک می گم که اولین گام رو برداشتین! خدایا! کمکمان کن تا آن کسی را که گمان می کنیم هستیم، به مبارزه بطلبیم تا کسی را که می توانیم بشویم،آشکار کنیم! آمین!
تحولات بزرگ در زندگی نیاز همه ماست برای دریافت انرژی و آرامش درون tel: @jadoogareshq
سلام مانیاجان عزیزم میشه بی زحمت لطف کنین همه مراحل از 1 تا 126 رو واسم میل کنین.مررررررررررررسی. sahar136742@gmail.com
****برای سلامتی امام زمان یک صلوات**** خانمهای جوییای کار که دنبال کار در منزلن بیاین اینجاhttp://old.ninisite.com/clubs/detail.asp?clubID=30177
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز